می کشد در خاک و خون مژگان دلجویی مرا
تیغ زهرآلود باشد چین ابرویی مرا
هر سخنسازی سخن نتواند از من واکشید
بر سر حرف آورد چشم سخنگویی مرا
تا بشویم دست خود پاک از جهان آب و گل
بس بود چون سرو ازین گلشن لب جویی مرا
سبز می شد حرف در منقار طوطی ز انفعال
در نظر می بود اگر آیینه رویی مرا
گرچه در ظاهر مرا پای اقامت در گل است
سر به صحرا می دهد چون وحشیان هویی مرا
چون زلیخا نیست دامنگیر، دست جرأتم
چشم یعقوبم که روشن می کند بویی مرا
در بساطم سجده شکری ز طاعت مانده است
بس بود از هر دو عالم طاق ابرویی مرا
روشن از خاکستر مجنون سواد (من) شده است
خیمه لیلی بود هر چشم آهویی مرا
در حریم پاکبازان سبزه بیگانه ام
تا به جا مانده است از هستی سرمویی مرا
نیست صائب غیر نقش پای از خودرفتگان
در سواد آفرینش آشنارویی مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احساساتی عمیق و پیچیده میپردازد. شاعر از درد و رنجی سخن میگوید که از عشق و زیباییهای زندگی نشأت میگیرد. او به تضاد میان زیبایی و زخمهای ناشی از آن اشاره میکند و میگوید که مژگان و ابروهای معشوقش، هم دلجوییاش میکنند و هم زهرآلودند. شاعر تشبیهاتی به کار میبندد که نشاندهندهی مبارزه درونیاش و تمایل به رهایی از قید و بندهای دنیوی است. او در نهایت به وضعیت روحی خود اشاره میکند که از یک سو در جستجوی آزادی است و از دیگر سو در بند عواطف و وابستگیها باقی مانده است. این شعر به زیبایی حالات پنداری، عشقی و انسانی را بررسی میکند.
هوش مصنوعی: چشمهایم با اشک و غم به یاد تو دردی را تحمل میکنند، و ابروی زهرآلود تو میتواند همانند تیغی مرا از بین ببرد.
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد با من سخن بگوید، نمیتواند به راحتی من را وادار کند که حرفی را بزنم. در واقع، من خودم از روی بینشم حرف میزنم و سخنگویی و بیان من به خودم وابسته است.
هوش مصنوعی: برای اینکه از آلودگیهای دنیای مادی خود را پاک کنیم، کافی است چون سرو، از این باغ جدا شویم و به سرچشمهای آرام برسیم.
هوش مصنوعی: اگر آیینهای در برابر من بود و میتوانست به من نگاه کند، کلمات زیبایی از طوطی در ذهنم شکل میگرفت و به حرف درمیآمد. این به خاطر تاثیری است که نگاه و نظر بر من میگذارد.
هوش مصنوعی: اگرچه به نظر میرسد که من در گل و گیاه محکم ایستادهام و در اینجا جا دارم، اما در واقع دل و ذهنم همچون وحشیان تمایل به گریز و رفتن به دشت و صحرا را دارد و صدای خویش را بلند میکند.
هوش مصنوعی: وقتی زلیخا در دام نیست، من زهره و جرأت دارم، این چشم یعقوب من را روشن میکند و بوی من را به مشام میرساند.
هوش مصنوعی: در زندگیام از شکرگذاری و بندگی برای خدا دیگر چیزی باقی نمانده است و تنها داراییام یک ابروی طاق است که ارزشمندتر از تمام داراییهای دنیا به حساب میآید.
هوش مصنوعی: مجنون به قدری عاشق لیلی است که از خاکستر عشق او، حالا به سواد و شناسایی شده است. هر کدام از چشمانش مانند خیمهای است که لیلی را در دل خود جا داده و او را به یاد میآورد.
هوش مصنوعی: من در میان پاکبازان و عارفان جایی ندارم و تنها چیزی که از وجودم باقی مانده، اثر بسیار جزئی و ناچیزی است که به اندازه سرمویی میباشد.
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که من تنها نشانهای از افرادی هستم که در گذشته از دنیا رفتهاند و هیچ چیز دیگری در این دنیای بزرگ نمیشناسم. در واقع، من تنها آثار آنها را در ذهنم دارم و به جز این، هیچ آشنایی با دیگران ندارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.