گنجور

 
صائب تبریزی

ز من مپرس که چون بر تو ماه و سال گذشت

که روز من به شتاب شب وصال گذشت

درین ریاض من آن عندلیب دلگیرم

که نوبهار و خزانم به زیر بال گذشت

گرفت دامن من چون گلاب، گریه تلخ

چو گل به هفته عمری که بی ملال گذشت

کنون که گشت زمین گیر حیرت، آغوشم

ازین چه سود که بر خاکم آن نهال گذشت؟

چراغ کشته من در گرفت بار دگر

ز بس که یار ز خاکم به انفعال گذشت

اگر چه خضر بود ساقی و می آب حیات

نمی توان ز لب خشک چون سفال گذشت

مکن به خوردن خشم و غضب ملامت من

نمی توانم ازین لقمه حلال گذشت

تمام حیرت دیدار و آه افسوسم

اگر چه زندگیم جمله در وصال گذشت

به کوچه قلم افتاد تا رهم صائب

به پیچ و تاب مرا عمر همچو نال گذشت

 
 
 
ابن یمین

شبی خیال تو بر من بصد دلال گذشت

غلام خوابم از آنشب که آنخیال گذشت

بر آمد از تتق غیب چون غزاله ز میغ

بمن نمود رخ از دور و چون غزال گذشت

چنان نمود مرا در نظر ز غایت لطف

[...]

اهلی شیرازی

شبی که بی تو برین پیر خسته حال گذشت

شبی گذشت که گویی هزار سال گذشت

مگر بیایی و عمری نوم دهی از وصل

که عمر من همه دور از تو در ملال گذشت

خبر نداشتم از بیخودی که چون رفتی

[...]

عرفی

گذشت و بر من عاجز ببین چه حال گذشت

که شاهباز به کبک شکسته بال گذشت

ز غمگساریم ای دوستان بیاسایید

که دردها ز فسون کارها ز حال گذشت

ملال عالمیان دم به دم دگرگون است

[...]

صائب تبریزی

زمن مپرس که چون بر تو ماه و سال گذشت ؟

که روز من به شتاب شب وصال گذشت

سلیم تهرانی

سحر به سوی چمن یار چون شمال گذشت

ز لطف جلوه اش آب از سر نهال گذشت

مدار مجلس افتادگان به او افتاد

ستم به جام جم از ساغر سفال گذشت

چنان نمود محبت به من صف آرایی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه