گنجور

 
عرفی

گذشت و بر من عاجز ببین چه حال گذشت

که شاهباز به کبک شکسته بال گذشت

ز غمگساریم ای دوستان بیاسایید

که دردها ز فسون کارها ز حال گذشت

ملال عالمیان دم به دم دگرگون است

منم که مدت عمرم به یک ملال گذشت

همین بس است دلیل بقای عالم عشق

که یک شب غم او در هزار سال گذشت

به باغ طبع تو عرفی که صید تازگی است

هر آن نسیم که بگذشت بر نهال گذشت