گنجور

 
صائب تبریزی

ز دام سوختگان عشق را رهایی نیست

ز لفظ، معنی بیگانه را جدایی نیست

درین زمانه چنان راه فیض مسدوست

که از شکاف دل امید روشنایی نیست

خوش است دردل شب دستگیری محتاج

عبادتی که نهانی بود ریایی نیست

ز بیقراری دراست تیغ بازی من

وگرنه موج مرا میل خودنمایی نیست

دل من و تو ز همصحبتان دیرینند

مرا به ظاهر اگر با تو آشنایی نیست

ز فیض بی ثمری فارغ از خزان شده ام

مرا چو سرو شکایت ز بینوایی نیست

فغان که آبله در پرده می کند اظهار

شکایتی که مرا از برهنه پایی نیست

خمش ز دعوی دانش، که جهل را صائب

هزار حجت ناطق چو خودستایی نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode