سیاه روی عقیق از جدایی یمن است
کبود چهره یوسف ز دوری وطن است
ز پرتو دل روشن چو شمع در فانوس
همیشه خلوت من در میان انجمن است
ز تهمت است چه اندیشه پاکدامن را؟
که صبح صادق یوسف ز چاک پیرهن است
اگر حیات ابد خواهی از سخن مگذر
که آب خضر نهان در سیاهی سخن است
ز مرگ، روز هنرور نمی شود تاریک
که برق تیشه چراغ مزار کوهکن است
برون میار سر از کنج خامشی زنهار
که در گداز بود شمع تا در انجمن است
سفینه اش به سلامت نمی رسد به کنار
به چار موجه صحبت دلی که ممتحن است
ز بس که مرده دل افتاده ای نمی بینی
که چهره تو ز موی سفید در کفن است
به آب خضر تسلی نمی شود صائب
دهان سوخته جانی که تشنه سخن است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه سنت است که در شهر زینت زَمَنَ است
رسول شادی و جشن رسول ذوالمِنَن است
خجسته موسم عیدست کاندرین موسم
بر آسمان سعادت ز انجُم انجمن است
اگرچه تهنیت از دیگران به نثر نکوست
[...]
هنوز آن رخ چون ماه پیش چشم من است
شکنج جانم ازان زلف در هم و شکن است
چه سود پختن سودا چو شمع جانم سوخت
ز آتشی که مرا در درونه شعله زن است
شبم که تا به قیامت امید صبحش نیست
[...]
بزرگوار امیری که زبده کرم است
در انتساب حسینی و سیرتش حسن است
سر اکابر سادات مشرق و مغرب
عماد دولت و ملت علی بن حسن است
ملک صفات بزرگی که نطق فایح او
[...]
سواد سنبل او بر بیاض یاسمن است
و یاسمن که خطش بر ورق ز یأس من است
خطش بنفشهٔ سیراب گشته میدانم
ولی ندانم خدش گل است یا سمن است
به گرد عارض کافور او خطی از مشک
[...]
نهفته سیم به زیر قبا که این بدن است
گرفته برگ سمن را به بر که پیرهن است
بسن ز پیرهن اندام نازکش که مگر
در آب گشته عیان عکس لاله و سمن است
اگر کنند به گل نازنین تنش را باد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.