گنجور

 
صائب تبریزی

بلند نام نگردد کسی که در وطن است

ز نقش ساده بود تا عقیق در یمن است

اگر چه دارد خسرو طلای دست افشار

تصرف دل شیرین به دست کوهکن است

ز مرگ، مرده دلان از طلب فرو مانند

وگرنه جامه احرام اهل دل کفن است

اگر ز چشم غلط بین نقاب بردارند

زلال خضر نهان در سیاهی سخن است

مشو به مرتبه پست از سخن قانع

که طول عمر به قدر بلندی سخن است

یکی است معنی اگر لفظ بی شمار بود

یکی است یوسف اگر صد هزار پیرهن است

یکی هزار شد از خط صفای او صائب

اگر چه سبزه بیگانه دشمن چمن است

 
 
 
امیر معزی

چه سنت است‌ که در شهر زینت زَمَنَ است

رسول شادی و جشن رسول ذوالمِنَن است

خجسته موسم عیدست کاندرین موسم

بر آسمان سعادت ز انجُم انجمن است

اگرچه تهنیت از دیگران به نثر نکوست

[...]

امیرخسرو دهلوی

هنوز آن رخ چون ماه پیش چشم من است

شکنج جانم ازان زلف در هم و شکن است

چه سود پختن سودا چو شمع جانم سوخت

ز آتشی که مرا در درونه شعله زن است

شبم که تا به قیامت امید صبحش نیست

[...]

ابن یمین

بزرگوار امیری که زبده کرم است

در انتساب حسینی و سیرتش حسن است

سر اکابر سادات مشرق و مغرب

عماد دولت و ملت علی بن حسن است

ملک صفات بزرگی که نطق فایح او

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ابن یمین
ناصر بخارایی

سواد سنبل او بر بیاض یاسمن است

و یاسمن که خطش بر ورق ز یأس من است

خطش بنفشهٔ سیراب گشته می‌دانم

ولی ندانم خدش گل است یا سمن است

به گرد عارض کافور او خطی از مشک

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصر بخارایی
جامی

نهفته سیم به زیر قبا که این بدن است

گرفته برگ سمن را به بر که پیرهن است

بسن ز پیرهن اندام نازکش که مگر

در آب گشته عیان عکس لاله و سمن است

اگر کنند به گل نازنین تنش را باد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه