از دلم عشق به جامی غمی دنیا برداشت
نتوان پنبه چنین از سر مینا برداشت
چشمه آبله ما به گهر پیوسته است
غوطه در گنج زد آن کس که پی ما برداشت
وادی عشق شد از سلسله جنبان معمور
شوق روزی که مرا سلسله از پا برداشت
باز چون حلقه زنجیر، سلاست دارد
زلف هر چند که ربط از سخن ما برداشت
کرد دیوانگیم در در و دیوار اثر
کعبه چون محمل لیلی ره صحرا برداشت
چه خیال است مرا چرخ سبکبار کند؟
بار سوزن نتوانست ز عیسی برداشت
سایه اش خونی چندین کمر کوهکن است
کوه دردی که دل از عشق تو تنها برداشت
حسن بی پرده بود پرده بینایی چشم
ساده لوح آن که ترا پرده ز سیما برداشت
دامن دشت جنون عالم نومیدی نیست
خواهد از خاک مرا آبله پا برداشت
در تلافی گهر افشاند و همان منفعل است
قطره ای چند که ابر از دل دریا برداشت
دامن عمر ابد را نتوان داد از دست
شانه چون دست ازان زلف چلیپا برداشت؟
گر چنین داده خود باز ستاند صائب
غیر عبرت نتوان هیچ ز دنیا برداشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلمشغولیهای آن سخن میگوید. شاعر از احساسات عمیق خود و چالشهای ناشی از عشق مینویسد. او به زیبایی و زشتیهای عشق اشاره کرده و به تأثیر عشق بر زندگی و ذهن انسان میپردازد. در طول شعر، تصاویری از دیوانگی، شوق و آرزوهای عاشقانه به تصویر کشیده شده است. شاعر همچنین به این نکته اشاره میکند که مشکلی چون جدایی از عشق یا ناتوانی در حل آن، در واقع به معنای از دست دادن بخشی از وجود انسان است. در پایان، نویسنده به این نتیجه میرسد که در زندگی، تنها میتوان عبرت گرفت و درسهایی از تجربیات عشق آموخت.
هوش مصنوعی: عشق به کسی در دل من چنان عمیق است که هیچ کس نمیتواند غمهای دنیا را از قلبم بزداید، همانطور که پنبه را نمیتوان به آسانی از سر مینا برداشت.
هوش مصنوعی: چشمه آبله ما به جواهر گره خورده است. کسی که به دنبال ما رفت، در گنج فرو رفته است.
هوش مصنوعی: در سرزمین عشق، به لطف شخصی که شوق و علاقه را به حرکت درآورده، جایی برای زندگی و احساسات به وجود آمده است. روزی که من نیز از قید و زنجیرههای خود رها شدم، این تحول بزرگ شکل گرفت.
هوش مصنوعی: زلف هر کسی مانند حلقهای از زنجیر است که با وجود جدایی، زیبایی و جذابیت خاصی دارد، هر چند ممکن است ارتباطات ما از یکدیگر قطع شده باشد.
هوش مصنوعی: من بهخاطر دیوانگیام بر در و دیوار، اثری از کعبه گذاشتم، مانند سمند لیلی که راه بیابان را در پیش گرفت.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر این است که میپندارم چه فکر عجیبی است، آیا ممکن است زندگی و زمان به راحتی و به سرعت تغییر کنند؟ این در حالی است که حتی بار بسیار کوچک و ناچیزی نتوانسته از دوش عیسی برداشته شود. به عبارتی دیگر، بار سنگین مشکلات و چالشها نمیتواند به سادگی کنار گذاشته شود.
هوش مصنوعی: سایه او بر دوش کوهها سنگینی میکند، مانند زخمهایی که بر کمر خود دارند. این کوه که تنها عشق تو را در دلش حمل میکند، بار درد زیادی را به دوش میکشد.
هوش مصنوعی: زیبایی تو بدون هیچ پوششی نمایان است، ولی چشمان سادهدل که هنوز پرده از چهره تو کنار نرفته، نمیتوانند حقیقت زیباییات را ببینند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در آغوش طبیعت و دشتهای جنون، امید و زندگی همیشه وجود دارد و حتی از زمینهای سنگلاخی و دشوار نیز میتوان به آرامش و بالندگی رسید. به عبارت دیگر، ناامیدی جایی در این دشت ندارد و اگر انسان تلاش کند، میتواند بر مشکلات فائق آید و رشد کند.
هوش مصنوعی: در پاسخ به زیباییاش، او نیز زیبایی را به نمایش گذاشت و مانند چند قطرهای است که ابر از عمق دریا برمیدارد.
هوش مصنوعی: عمر ابدی را نمیتوان به سادگی فدای چیزی کرد. این سخن به این معناست که وقتی بر سر دو راهی قرار میگیریم، نباید به راحتی از مسیری که ارزش زیادی دارد، دست بکشیم، مثل اینکه اگر کسی با دقت و احتیاط از زلفی عبور کند، نباید به راحتی و بدون فکر از آن فاصله بگیرد.
هوش مصنوعی: اگر انسان اینگونه باشد که آنچه را که داده، پس بگیرد، تنها راهی که میتواند از دنیا برداشت کند عبرت و عبرتآموزی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عشق تو بند علایق ز ره ما برداشت
هرکه مجنون تو شد سلسله از پا برداشت
جنس ارزنده و ارباب بصارت مشتاق
نتوان دست ز بیعانه سودا برداشت
چون توان گشت کنون ساکن خلوتگه باغ
[...]
جوش می خشتی اگر از خم صهبا برداشت
سقف این میکده را جوش من از جا برداشت
دست اگر در کمر کوه کند می گسلد
زور شوقی که مرا سلسله از پا برداشت
شوری از ناله مجنون به بیابان افتاد
[...]
چه گهرها به عوض بر سر دریا افشاند
قطرهای چند اگر ابر ز دریا برداشت
چون قلم خوانده شود راز دل از نقش پیام
در سر کوی تو نتوان قدم از جا برداشت
خوش به دشنام تو آمیخته چون شهد به شیر
[...]
پایه ی نعش مرا یار من از جا برداشت
آخر از خاک مرا آن گل رعنا برداشت
در رهش هیچ کس از خاک مرا برنگرفت
نقش پا را نتواند کسی از جا برداشت
بگذر از هستی و خود را به مقامی برسان
[...]
پرده از کار تو بی باکی صهبا برداشت
کوه تمکین ترا زور می از جا برداشت
کاش برداشتی از خواش دنیا دل را
آنکه بر دوش هوس بار تمنا برداشت
داده رم وحشت ما کوهکن و مجنون را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.