جوش می خشتی اگر از خم صهبا برداشت
سقف این میکده را جوش من از جا برداشت
دست اگر در کمر کوه کند می گسلد
زور شوقی که مرا سلسله از پا برداشت
شوری از ناله مجنون به بیابان افتاد
که دل از سینه لیلی ره صحرا برداشت
من نه آنم که تراوش کند از من سخنی
پرده از راز من آن آینه سیما برداشت
پای من بر سر گنج است به هر جا که روم
تا که از خاک مرا آبله پا برداشت
چه ز اندیشه تجرید به خود می لرزی؟
سوزنی بود درین راه، مسیحا برداشت
شرم اندیشه گداز تو که روزافزون باد
از دل اهل هوس یاد تمنا برداشت
طاقت دیدن همچشم که دارد صائب؟
دید از دور مرا بلبل و غوغا برداشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر با بیان تصاویری خیالانگیز و عاطفی، به مسائل عمیق انسانی و درونی خود میپردازد. او از عشق، شوق و اندیشه سخن میگوید و به تأثیرات این احساسات بر زندگیاش اشاره دارد. جوش و خروشی که از عشق سرشار است، او را از حالت عادی بیرون میآورد و به او قدرت خاصی میدهد. در عین حال، شاعر به تردیدها و دردهای درونی خود نیز اشاره میکند و از شوق و تنهایی سخن میگوید. به طور کلی، شاعر با توصیف احساسات و حالات خود، تصویر زیبایی از عشق و کششهای انسانی را ارائه میدهد.
هوش مصنوعی: اگر از ظرف شراب، گل به جوش بیاید، این میکده را مثل جوش من به تلاطم میآورد.
هوش مصنوعی: اگر کسی دستی به کمر کوه بزند، قدرت شوقی که در دل من وجود دارد، میتواند آن کوه را بشکند و زنجیری که مرا به زمین بسته، از پایم آزاد کند.
هوش مصنوعی: نالههای عاشقانه مجنون در بیابان طنینانداز شد و این نالهها به قدری عمیق بود که دل لیلا نیز از سینهاش به سوی صحرا پرکشید.
هوش مصنوعی: من شخصی نیستم که از درونم سخنانی بروز کند، بلکه آن آینهای که چهرهام را نشان میدهد، پرده از رازم برمیدارد.
هوش مصنوعی: من در هر قدم که میزنم، در حقیقت بر روی گنجی قرار دارم، اما تا زمانی که زخم پاهایم برطرف نشود، نمیتوانم از آن بهرهمند شوم.
هوش مصنوعی: در اینجا سوالی مطرح میشود که چرا از فکر کردن به معانی عمیق و مجرد میلرزی؟ در این مسیر، سوزنی وجود دارد که مسیحا را به سفر میبرد، یعنی حتی کوچکترین نشانهای میتواند به تغییرات بزرگی منجر شود.
هوش مصنوعی: خجالت از افکار تو در حال افزایش است و دل افرادی که تنها به خواستههای خود فکر میکنند، آرزوی تمنا را از یاد برده است.
هوش مصنوعی: آیا تو قدرت دیدن را داری مانند چشمی که صائب دارد؟ بلبل از دور مرا میبیند و سر و صدایی برمیافزاید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عشق تو بند علایق ز ره ما برداشت
هرکه مجنون تو شد سلسله از پا برداشت
جنس ارزنده و ارباب بصارت مشتاق
نتوان دست ز بیعانه سودا برداشت
چون توان گشت کنون ساکن خلوتگه باغ
[...]
از دلم عشق به جامی غمی دنیا برداشت
نتوان پنبه چنین از سر مینا برداشت
چشمه آبله ما به گهر پیوسته است
غوطه در گنج زد آن کس که پی ما برداشت
وادی عشق شد از سلسله جنبان معمور
[...]
چه گهرها به عوض بر سر دریا افشاند
قطرهای چند اگر ابر ز دریا برداشت
چون قلم خوانده شود راز دل از نقش پیام
در سر کوی تو نتوان قدم از جا برداشت
خوش به دشنام تو آمیخته چون شهد به شیر
[...]
پایه ی نعش مرا یار من از جا برداشت
آخر از خاک مرا آن گل رعنا برداشت
در رهش هیچ کس از خاک مرا برنگرفت
نقش پا را نتواند کسی از جا برداشت
بگذر از هستی و خود را به مقامی برسان
[...]
پرده از کار تو بی باکی صهبا برداشت
کوه تمکین ترا زور می از جا برداشت
کاش برداشتی از خواش دنیا دل را
آنکه بر دوش هوس بار تمنا برداشت
داده رم وحشت ما کوهکن و مجنون را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.