هیچ کس غیر تو در پرده بینایی نیست
حسن مستور ترا جز تو تماشایی نیست
مشرق و مغربش از رخنه دل باشد و بس
همچو مه پرتو رخسار تو هر جایی نیست
بیقراران تو منزل نشناسند که چیست
ریگ را ماندگی از بادیه پیمایی نیست
بر سر دولت تنهایی خود می لرزد
اضطراب دل خورشید ز تنهایی نیست
طوطی من سبق از سینه خود می گیرد
پشت آیینه مرا مانع گویایی نیست
ناخدا لنگر بیتابی خلق است، ارنه
کشتیی نیست درین بحر که دریایی نیست
دل بود مانع بینایی عارف صائب
چشم پوشیدن ما مانع بینایی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به ارتباط عمیق و خاصی که با محبوبش دارد، اشاره میکند. او میگوید که هیچ کس به جز محبوبش قابل دیدن نیست و زیبایی او منحصر به فرد است. شاعر اظهار میکند که افراد بیقرار در جستجوی محبوبشان، گمگشته هستند و مانند ریگ در بیابان، به دنبال راهی میگردند. تنهایی و اضطراب دل او به خاطر نبود محبوبش است و او را به تکاپو میاندازد. همچنین، شاعر به قدرت بیان احساساتش اشاره میکند، حتی اگر در دنیای واقعی موانعی وجود داشته باشد. در پایان، او اشاره میکند که دل، مانع شناخت واقعی عارفان است و این ناشی از چشمپوشی از حقیقت نیست.
هوش مصنوعی: هیچ کس جز تو در این دنیای پنهان زیبایی نیست و هیچ چیز دیگری جذابیت تو را ندارد.
هوش مصنوعی: دل برای آن که عشق و زیبایی را درک کند، مانند خورشید در مشرق و مغرب میتابد و روشنایی میدهد. اما مثل مه که نور چهره تو را در همه جا نمیتواند پخش کند، محبت و زیبایی تو نیز در هر مکان و زمانی یافت نمیشود.
هوش مصنوعی: بیقراری کسانی که عاشق تو هستند، باعث میشود نتوانند به یک مکان مشخص بسنده کنند. مثل ریگ که در اثر وزش باد، هیچگاه در یک جا ثابت نمیماند.
هوش مصنوعی: دولت تنهایی من با اضطراب میلرزد، این دل مثل خورشیدی است که از تنهایی نمیتابد.
هوش مصنوعی: طوطی من از دل خود صدایش را میگیرد و با وجود اینکه در آینه هستم، هیچ مانعی برای صحبت کردن وجود ندارد.
هوش مصنوعی: ناخدا مانند لنگر است که مردم را آرام میکند، زیرا در این دریا هیچ کشتی وجود ندارد که دریایی در آن پیدا نشود.
هوش مصنوعی: دل انسان میتواند مانع دید و درک عارفانه شود، اما در عوض، ما با چشمپوشی و بیتوجهی مانع از دیدن حقیقت نمیشویم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آه و واویلا کم برگ شکیبایی نیست
هیچ مشکل بتر از محنت تنهایی نیست
پشتم از بار فراق تو دو تا شد چه عجب
که ز بی قوّتی ام قوت یکتایی نیست
من و سودای تو من بعد که جاهل باشد
[...]
در جهان هیچ به از عزلت و تنهائی نیست
وین سعادت ز در مردم هرجائی نیست
اینچنین دولت فرخنده کسی یابد و بس
که وی امروز در اندیشه فردائی نیست
گوشه خلوت و در وی سخن اهل هنر
[...]
هیچ دل نیست که میلش بدلارائی نیست
ضایع آن دیده که بر طلعت زیبائی نیست
اگر از دوست تمنّای تو چیز دگرست
اهل دل را بجز از دوست تمنّائی نیست
ای تماشاگه جان عارض شهر آرایت
[...]
چون ترا میل و مرا ازتو شکیبایی نیست
صبر خواهم که کنم لیک توانایی نیست
مر ترا نیست بمن میل و شکیبایی هست
بنده را هست بتو میل و شکیبایی نیست
چه بود سود از آن عمر که بی دوست رود
[...]
سرو را، پیش قدت، منصب بالایی نیست
ماه را، با رخ تو، دعوی زیبایی نیست
هر که بیند، گل روی تو و عاشق نشود
همچو نرگس، مگرش دیده بینایی نیست
امشب از چشم تو مستم، مدهم، می ساقی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.