گنجور

 
صائب تبریزی

بی لب ساغر می دیده خونپالا داشت

خم دلی پر گله از سرکشی مینا داشت

این زمان بر سر هر فاخته ای می لرزد

آن که چون سرو دو صد عاشق پا بر جا داشت

لب ساغر به مذاقم نمکین می آید

چشم شور که خم اندر خم این مینا داشت؟

بی جراحت کسی از مرحله عشق نرفت

تیغ الماس به کف سبزه این صحرا داشت

رنگ ناسور ز آیینه داغم نزدود

پنبه هر چند درین کار ید بیضا داشت

صائب آن عهد کجا رفت که از سوختگان

داغ او گوشه چشمی به من شیدا داشت؟

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

باد نوروز چو دنباله جان ما داشت

دل ما را اثری بوی کسی شیدا داشت

از کجا گشت پدید، این همه خوبان، یارب

آسمان، این چه بلا بود که بهر ما داشت؟

عشق بنشست به جان، خانه دل کرد خراب

[...]

محتشم کاشانی

تیر او تا به سرا پردهٔ دل ماوا داشت

خیمهٔ صبر من دل شده را برپا داشت

تا به چنگ غمش افتاد گریبان دلم

عاقبت دست ز دامان من شیدا داشت

عقل دیوانه شدی گر بنمودی لیلی

[...]

فروغی بسطامی

گر نه آن ترک سیه چشم سر یغما داشت

مژه را بهر چه صف در صف جا بر جا داشت

تلخ کامی مرا دید و ترش روی نشست

آن که صد تنگ شکر در لب شکرخا داشت

جانم آمد به لب از حسرت شیرین دهنی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه