با شکرخنده خوبان، نمک یاری نیست
گل این باغچه را رنگ وفاداری نیست
آنچنان داد ستم ده که خجالت نکشی
خنده بر تیغ زند زخم اگر کاری نیست
بوی خون از دهن شیشه می می آید
عالمی امن تر از عالم هشیاری نیست
یک دم از رشک تو آرام ندارد خورشید
هیچ دردی بتر از غیرت همکاری نیست
خوبی پرده نشینان به نگاهی برود
یوسفی را نخرد عشق که بازاری نیست
می زنم بوسه به نقش قدم او صائب
بیش ازین شوق مرا طاقت خودداری نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات، به درد و رنجی که از عشق و وفاداری ناشی میشود، اشاره میکند. او میگوید که محبت و زیبایی واقعی در دنیا دیده نمیشود و یادآور میشود که در تاریکی و ظلمت، صداقت و وفاداری وجود ندارد. شاعر از فراق و غیرت رنج میبرد و احساس میکند که هیچ چیز نمیتواند آرامش او را به ارمغان آورد. او به عشق و شوق خود اشاره کرده و میگوید که نمیتواند در برابر عشق و محبت خوددار باشد. در نهایت، او تأکید میکند که عشق واقعی و حقیقی در این روزگار کمیاب است و برای ابراز محبت خود، حاضر است هر کاری انجام دهد.
هوش مصنوعی: با لبخند شیرین دوستان، یاری نمکین وجود ندارد، چرا که گل این باغچه رنگ وفاداری ندارد.
هوش مصنوعی: به طور کلی، در این بیت به این موضوع اشاره میشود که گاهی اوقات انسان باید با قدرت و قاطعیت عمل کند و به دیگران نشان دهد که بر مشکلات و دشواریها غلبه کرده است. همچنین، به نوعی از خونسردی و عدم ترس در مواجهه با چالشها و دردها اشاره دارد. در اینجا، فرد بهطور واضح بیان میکند که اگرچه زخمهایی وجود دارد، نباید از آنها شرمنده یا ترسناک بود، بلکه باید با شجاعت و حتی با لبخند به آنها نگاه کرد.
هوش مصنوعی: بوی خون از شیشه بوی وحشت و خطر را به همراه دارد و نشان میدهد که دنیای شیرین خواب و خیال، از دنیای بیداری و واقعیت، امنتر و مطمئنتر است.
هوش مصنوعی: خورشید به خاطر حسادت تو هرگز آرام نمیگیرد و هیچ درد و رنجی بدتر از غیرت و حسادت همدلی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: خوبی کسانی که در پس پرده هستند با نگاهی خاص میتواند به دل برخی نفوذ کند، اما عشق به این سادگی قابل خرید و فروش نیست، زیرا این احساس به بازار نمیآید و تبادل نمیشود.
هوش مصنوعی: من به جای پای او بوسه میزنم، صائب، دیگر از این شوق نمیتوانم خودداری کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رهِ عشّاق سپردن به دل آزاری نیست
جز به دل سوزی و دل جویی و دل داری نیست
چه کنم با دل شوریده که از بدو وجود
مست جامی ست که امّید به هشیاری نیست
چون تبرّا و تولّا به مشعبد گهِ عشق
[...]
همچو رخسار تو گل را خط زنگاری نیست
نارون را چو قدت چهرهٔ گلناری نیست
ساقیا چون همه رنج دلم از خویشتن است
بده آن باده که مستم، سر هشیاری نیست
نبود شمع صفت همنفس مجلس خاص
[...]
جز جفاکار تو با من ز جفا کاری نیست
مکن ای یار که این رسم و ره یاری نیست
شد دلم خون ز غم و دلبر بی رحم مرا
رسم دلجویی و آئین وفاداری نیست
ماجرای دل پرخون به که گویم که کسی
[...]
ایمن از تیر نگاه تو دل زاری نیست
مردم آزارتر از چشم تو بیماری نیست
باز در فکر اسیران کهن افتادی
به کمند تو مگر تازه گرفتاری نیست
کی تواند که به سر تاج سلیمانی زد
[...]
بی گلستان تو در دست، به جز خاری نیست
به ز گفتار تو بیشائبه، گفتاری نیست
فارغ از جلوهٔ حسنت در و دیواری نیست
ای که در دارِ ادب، غیر تو دَیّاری نیست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.