در بیابان جنون سلسله پردازی نیست
روزگاری است درین دایره آوازی نیست
نه همین کوچه و بازار ز مجنون خالی است
در بیابان جنون نیز نظربازی نیست
وحشت آباد بود در نظر من شهری
که به هر کوچه او خانه براندازی نیست
برنیاید نفس از طوطی شیرین گفتار
در حریمی که رخ آینه پردازی نیست
به چراغ مه و خورشید نگردد روشن
هر حریمی که در او شعله آوازی نیست
می توان یافت ز پیچیدگی بال و پرم
که به گیرایی مژگان تو شهبازی نیست
نیست ممکن که تراود سخن از من صائب
در حریمی که در او چشم سخن سازی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حس تنهایی و بیکسی میپردازد. شاعر اشاره میکند که در دنیای جنون و بیابانی که در آن زندگی میکند، هیچ زیبایی و شوقی وجود ندارد. او از خالی بودن کوچهها و عدم ارتباطات انسانی سخن میگوید. شهری که در نظر او وحشتزاست و هیچ امیدی در آن وجود ندارد. همچنین به محدودیت و عدم بیان احساسات در فضایی سخن میگوید که تشویق به صحبت ویژهای ندارد. بهطور کلی، شاعر به ناامیدی و فقدان ارتباطات عاطفی در زندگی خود اشاره میکند.
هوش مصنوعی: در این بیابان دیوانگی، خبری از زنجیرهای از رویدادها یا نظم و ترتیب نیست. این روزها، در این دایرهی زندگی، صدایی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: این کوچه و بازار فقط از حضور مجنون خالی نیست، بلکه حتی در دل بیابان جنون نیز خبری از عشق و نظربازی نیست.
هوش مصنوعی: شهر در نظر من به شدت ترسناک و دلسردکننده بود، طوری که در هر کوچهای خانهای نیست که کسی از آن برآید یا زندگی کند.
هوش مصنوعی: هیچ صدایی از طوطی باگوی شیرین اندیشه در جایی که زیبایی و جذابیت کمی وجود دارد، شنیده نمیشود.
هوش مصنوعی: هر محیط و مکانی که در آن صدای شعلهای وجود نداشته باشد، حتی نور مه و خورشید هم نمیتواند آن را روشن کند.
هوش مصنوعی: میتوان فهمید که حتی با وجود پیچیدگیهای وجودم، باز هم به زیبایی و جذابیت مژگان تو نمیتوانم به پرواز درآیم.
هوش مصنوعی: سخن گفتن از من در جایی که امکان شنیدن و فهم آن وجود ندارد، ممکن نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در بیابان جنون سلسلهپردازی نیست
روزگاری است درین دایره آوازی نیست
مدتی شد که در این بزم سخن سازی نیست
گوش چندان که دهم، زمزمه پردازی نیست
یا رب از زخم دلم زحمت مرهم بردار
غیر این روزنهٔ فیض، در بازی نیست
آنکه یک عمر، در این تنگ قفس داشت مرا
[...]
جز غمت سر سویدای مرا رازی نیست
لیک دم بسته زبان را سر غمازی نیست
دل گرفتم ز دو گیتی و چنان یکه شدم
که بجز ساز غم عشق تو دمسازی نیست
از غم لالۀ روی تو شدم داغ و چه باک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.