گنجور

 
صائب تبریزی

از بهار افزود شور عشق چون بلبل مرا

خامه مشق جنون گردید چوب گل مرا

صحبت طفلان بود دیوانه را باغ و بهار

دامن پر سنگ باشد دامن پر گل مرا

با پریشان خاطری از وسعت مشرب خوشم

چشمه ها پنهان بود در موجه سنبل مرا

می شوند از زودرفتن ها، گرانان خوشگوار

نیست از سیل بهاران شکوه ای چون پل مرا

پای طاوس از پر طاوس باشد بی نصیب

نیست غیر از خارخاری زان رخ گلگل مرا

خواب من هر چند از رطل گران سنگین ترست

شیشه می، می کند بیدار از قلقل مرا

گل چو شبنم رو نمی پوشد ز چشم پاک من

می برد با خود به سیر گلستان بلبل مرا

معنی رنگین شراب لاله رنگ من بس است

نیست صائب دیده حسرت به جام مل مرا