سرو را سرکشی از بار ز بی پروایی است
حاصل دست فشاندن به ثمر رعنایی است
فرد شو فرد ز مردم که فتوحات جهان
یک قلم جمع به زیر علم تنهایی است
لازم تیر هوایی است جدایی ز هدف
به مقامی نرسد هر که دلش هر جایی است
پیش احمق نه ز عجزست مرا خاموشی
طرف بحث به نادان نشدن دانایی است
لنگر من سبک از شورش طوفان نود
که به امید خطر کشتی من دریایی است
دل روشن ز غم روی زمین فارغ نیست
زردی چهره خورشید ز روشن رایی است
هر که صائب دل خود داد به آهو چشمی
گرچه در کوچه و بازار بود صحرایی است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر به بررسی موضوعاتی چون تنهایی، دلمشغولی، و چالشهای انسانی میپردازد. سرایش بر این نکته تأکید دارد که سرکشی و بیپروایی، نتیجهٔ تلاش برای به دست آوردن موفقیت و ثمرات زندگی است. شاعر به جدایی از هدف و نرسیدن به مقام اشاره میکند و میگوید که خاموشی در برابر نادانی از روی ضعف نیست، بلکه نشانهٔ دانایی است. همچنین به ناپایداری زندگی و وجود غم در دل افراد اشاره میکند و به این حقیقت میپردازد که هر کسی که دلش را به وسوسهها بسپارد، حتی اگر در بین مردم باشد، در حال تجربهٔ نوعی تنهایی و بیگانگی است.
هوش مصنوعی: سرو، به خاطر بیپرواییاش، خود را از زیر بار سنگین نجات میدهد و این به خاطر تلاش و رنجی است که برای رسیدن به زیبایی و شکوه انجام میدهد.
هوش مصنوعی: تنها خودت را از بقیه مردم جدا کن، زیرا پیروزیها و دستاوردهای بزرگ جهان تنها در سایه استقلال و تنهایی به دست میآید.
هوش مصنوعی: فردی که دلش به هر جایی مشغول است و هدف مشخصی ندارد، هرگز به مقامی نخواهد رسید. مانند تیر هوایی که به هدف نمیخورد.
هوش مصنوعی: من به خاطر نادانی دیگران سکوت میکنم، نه از ناتوانی خودم. به بحث با احمقها و بیخردان پرداخته نمیشود، زیرا میخواهم دانش خود را حفظ کنم.
هوش مصنوعی: لنگر من از شدت طوفان سی و نود سبک شده است، زیرا کشتی من به امید عبور از خطر به دریا مقدس است.
هوش مصنوعی: دل شاد و روشن هرگز از غم دور نیست و رنگ زرد چهره خورشید ناشی از روشنفکری و فهم عمیق است.
هوش مصنوعی: هر کسی که دل خود را به زیباییهای طبیعی و عشق به جانوری مانند آهو بسپارد، حتی اگر در میان شهر و شلوغی باشد، در واقع در دنیای خاصی مانند صحرای آزاد زندگی میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حلقه زلف تو، سرمایه هر سودایی است
غمزه مست تو، سر فتنه هر غوغایی است
راز سر بسته زلفت، مگشا، پیش صبا
که صبا هم نفسش هرکس و هر دم جایی است
صورت خط تو در خاطر من میگذرد
[...]
در سر از دود دلم شمع صفت سودایی است
آری این گریه و سوز من و شمع از جایی است
همچو شمع همه تن آنش سودای مهی است
همچو صبحم همه جان مهر جهانآرایی است
گر به مأوا نرسد این دل من مجموعم
[...]
ساغر از غیر گرفتن گل بی پروایی است
به حریفان مزه دادن ثمر رسوایی است
صحبت همنفسان باد بهار طرب است
زردی چهره خورشید گل تنهایی است
به خط سبز نوشته است به مجموعه سرو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.