گنجور

 
صائب تبریزی

سرو را سرکشی از بار ز بی پروایی است

حاصل دست فشاندن به ثمر رعنایی است

فرد شو فرد ز مردم که فتوحات جهان

یک قلم جمع به زیر علم تنهایی است

لازم تیر هوایی است جدایی ز هدف

به مقامی نرسد هر که دلش هر جایی است

پیش احمق نه ز عجزست مرا خاموشی

طرف بحث به نادان نشدن دانایی است

لنگر من سبک از شورش طوفان نود

که به امید خطر کشتی من دریایی است

دل روشن ز غم روی زمین فارغ نیست

زردی چهره خورشید ز روشن رایی است

هر که صائب دل خود داد به آهو چشمی

گرچه در کوچه و بازار بود صحرایی است