گنجور

 
صائب تبریزی

ساغر از غیر گرفتن گل بی پروایی است

به حریفان مزه دادن ثمر رسوایی است

صحبت همنفسان باد بهار طرب است

زردی چهره خورشید گل تنهایی است

به خط سبز نوشته است به مجموعه سرو

کآفت بی ثمری لازمه رعنایی است

هر سپهدار درین دشت سپاهی دارد

لشکر فیض به زیر علم تنهایی است

در زمینی که توان رو به قفا کرد سفر

به عصا راه بریدن اثر بینایی است

چه عجب صائب اگر داغ نسوزد بر سر

گل زدن بر سر دستار ز بی پروایی است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سلمان ساوجی

حلقه زلف تو، سرمایه هر سودایی است

غمزه مست تو، سر فتنه هر غوغایی است

راز سر بسته زلفت، مگشا، پیش صبا

که صبا هم نفسش هرکس و هر دم جایی است

صورت خط تو در خاطر من می‌گذرد

[...]

کمال خجندی

در سر از دود دلم شمع صفت سودایی است

آری این گریه و سوز من و شمع از جایی است

همچو شمع همه تن آنش سودای مهی است

همچو صبحم همه جان مهر جهان‌آرایی است

گر به مأوا نرسد این دل من مجموعم

[...]

صائب تبریزی

سرو را سرکشی از بار ز بی پروایی است

حاصل دست فشاندن به ثمر رعنایی است

فرد شو فرد ز مردم که فتوحات جهان

یک قلم جمع به زیر علم تنهایی است

لازم تیر هوایی است جدایی ز هدف

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه