گنجور

 
صائب تبریزی

بی تو امشب هر سر مویم جدا فریاد داشت

هر رگم در آستین صد نشتر فولاد داشت

ذوق خاموشی زبانم را به حرف آورده بود

این جرس را اشتیاق پنبه بر فریاد داشت

من که دارم سنگ بردارد ز پیش راه من؟

یار غاری کوهکن چون تیشه فولاد داشت

کیست تا شوید غبار از صفحه خاطر مرا؟

جوی شیری پیش دست خویشتن فرهاد داشت

تا سپند آن آتشین رخسار را در بزم دید

آنچنان جست از سر آتش که صد فریاد داشت

یاد ایامی که صائب در حریم زلف او

پنجه من اعتبار شانه شمشاد داشت

 
 
 
کلیم

کوهکن تعلیم خارا سفتن از استاد داشت

هر چه کردار از کاوش مژگان شیرین یاد داشت

کوه طاقت بودم اما تا فراقت رو نمود

هر سو مویم تو گوئی تیشه فرهاد داشت

تخم اشکی از برای دیده ما واگذار

[...]

صائب تبریزی

زان لب شیرین که در هر گوشه صد فرهاد داشت

بوسه ای برد از میان ساغر که صد فریاد داشت

بعد ایامی که درهای اجابت باز شد

آه در دل همچو جوهر ریشه در فولاد داشت

سازگاری چرخ را با من نبود از راه لطف

[...]

جویای تبریزی

یاد ایامی که جوش گل دلم را شاد داشت

با هزاران بود افغانی که صد فریاد داشت

مشق بیتابی رسانیدم ز فیض اضطراب

دل تپیدنها خواص سیلی استاد داشت

صورت او بسکه شب بر پرده های دل نگاشت

[...]

بیدل دهلوی

حیرتم عمری به امید ندامت شاد داشت

جان‌کنیها، ریشه‌ای در تیشهٔ فرهاد داشت

دل به‌کلفت سخت مجبوراست از قسمت مپرس

آه از آن آیینه‌کز جوش نفس امداد داشت

بی‌تو در ظلمت سرای جسم‌کی بودی فروغ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه