شورش سودای ما افلاک را معمور داشت
پر نمک بود این نمکدان تا سر ما شور داشت
در شکست من ندارد چرخ سنگین دل گناه
در بغل مینای من سنگ از می پر زور داشت
بار منت بر دل نازک گرانی می کند
زخم خود را گل ز بوی خویشتن ناسور داشت
برنیاید از لبم در فقر، آواز سؤال
کاسه چوبینم شکوه افسر فغفور داشت
می تواند داشت طوفان را مقید در تنور
سینه هر کس که راز عشق را مستور داشت
خال دیگر بر جمال پادشاهی می فزود
گر سلیمان گوشه چشمی به حال مور داشت
نیست جای لاف و دعوی راه باریک ادب
عشق چوب دار ازان پیش ره منصور داشت
از فلک هرگز غباری بر دل صافم نبود
زنگ، طوطی بود تا آیینه من نور داشت
دور گردی لذتی دارد که دل در بزم وصل
با کمال قرب، حسرت بر نگاه دور داشت
هیچ کس می باید از صائب نباشد پیشتر
خدمت دیرینه را خواهی اگر منظور داشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آفت باد خزان را می توان معذور داشت
در گلستانی که هر بادام، چشم شور داشت
صفحه ی رنگین خوان خود سلیمان جلوه داد
از سرشک عاجزان، افشان چشم مور داشت
دوش مستی پرده از راز نهان افکنده بود
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.