گنجور

 
صائب تبریزی

فکر جانسوز مرا یک نقطه بی انداز نیست

یک سپند بزم من بی شعله آواز نیست

در سر کویی که من بر اطلس خون می تپم

خضر اگر آید، در فیض شهادت باز نیست

ذره و خورشید گلبانگ اناالحق می زنند

نغمه بیگانه ای در پرده این ساز نیست

من که نتوانم ز سستی بال خود را جمع کرد

ماه عید من به غیر از ناخن شهباز نیست

مال دنیا سیرچشمان را نگردد پای بند

شهد، زنبور عسل را مانع پرواز نیست

پرده داری می کند رنگ رخ معشوق را

چون شراب لعل، خون عاشقان غماز نیست

نیست صائب دلنشین خاطر مشکل پسند

مصرعی کان تیر روی ترکش اعجاز نیست

 
 
 
محتشم کاشانی

با بد آموزت مگر قانون الفت ساز نیست

که امشب تیر تغافل در کمان ناز نیست

مرغ دل کامد به سویت چون کنم ضبطش که هیچ

رشته‌ای برپای این گنجشک نوپرواز نیست

ای اجل چندان که خواهی کامرانی کن که هست

[...]

وحشی بافقی

طایر بستان پرستم لیکنم پر باز نیست

گلشنم نزدیک اما رخصت پرواز نیست

در قفس گر ماند بلبل باغ عیشت تازه باد

رونق گلزار از مرغ نواپرداز نیست

دهشتم در سنگلاخ هجر فرماید درنگ

[...]

جویای تبریزی

محفل صهباپرستان بی نوای ساز نیست

گرمیی با بزم ما بی شعلهٔ آواز نیست

رنگم از حیرانی دیدار برجا مانده است

طائر تصویر را بال و پر پرواز نیست

اینقدر صوت مغنی چون زند ناخن به دل

[...]

طغرل احراری

کار قانون محبت آنقدر بی‌ساز نیست

هیچ آهنگی درین محفل به از آواز نیست

لیک غیر از خاموشی کس محرم این راز نیست

در تماشایت همین مژگان تحیرساز نیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه