گنجور

 
صائب تبریزی

گرچه طبعم کم ز خورشید جهان افروز نیست

در نظرها اعتبارم چون چراغ روز نیست

دست اگربردارم از دل، می شکافد سینه را

هیچ مرغی چون دل بیتاب، دست آموز نیست

حسن چون بی پرده آید، عشق ناپیدا شود

جوشش پروانه بر گرد چراغ روز نیست

خاک ما را از گل بیت الحزن برداشتند

چون سبو پیوند دست ما به سر امروز نیست

دست چون دادی به دستی، قطع الفت مشکل است

دست و پایی می زند تا مرغ دست آموز نیست

از شب آدینه روز عشرت ما شد سیاه

صبح شنبه هیچ طفلی این چنین بد روز نیست

همتم از شمع باشد یک سر و گردن بلند

آستین بر اشکی افشانم که دامن سوز نیست

پرده گوش از صفیر من شود خاکستری

اینقدر با شعله آواز بلبل، سوز نیست

روزگاری شد که در سلک سخن سنجان اوست

نسبت صائب به شاه قدردان امروز نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قاسم انوار

جان ما را دولت عشق رخت امروز نیست

خوشتر از درد تو دولت در جهان پیروز نیست

ساقیا، جام لبالب ده بمستان فنا

دولت امروز ما چون دولت هر روز نیست

زاهدا، از مرغ خود چندین حکایت ها مگوی

[...]

بابافغانی

شمع من میل منت امروز چون هر روز نیست

وان نگاه گرم و شکر خندهٔ جان‌سوز نیست

بی‌سخن آن شکل مخمورانه خواهد کشتنم

حاجت گفتار تلخ و غمزهٔ دلدوز نیست

یک بیک اسباب حسنت آتش انگیزست لیک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه