گنجور

 
صائب تبریزی

صیقل آیینه دل غیر آه سرد نیست

هر که را در دل نباشد آه، مرد درد نیست

ای که خود را در دل ما زشت منظر دیده ای

رنگ خود را چاره کن، آیینه ما زرد نیست

دیده را در بسته وقف حسرت او کرده ایم

از نسیم مصر مارا چشم راه آورد نیست

میکشان در روز باران خسرو وقت خودند

ابر گوهربار، کم از گنج باد آورد نیست

سینه صافان را غباری گر بود بر چهره است

در درون خانه آیینه راه گرد نیست

سنگ در عصمت سرای جام جم می افکند

گر نریزد خون واعظ دختر رزمرد نیست!

روز باران، گر شب آدینه باشد، می کشد

صائب ما در میان میکشان بی درد نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خواجوی کرمانی

هیچ روئی نیست کز چرخ سیه رو زرد نیست

کار هیچ آزاده ئی زین آسیا بر گرد نیست

در جهان مردی نمی بینم که از دردی جداست

یک طربناکست بر گردون و آنهم مرد نیست

گرنه بوی دوستان آرد نسیم بوستان

[...]

اهلی شیرازی

شمع من، هرکس که پیشت جان نسوزد مرد نیست

عشق و سرمستی با اشک گرم و آه سرد نیست

لذت عاشق نه از مستی و میخواری بود

تشنه دیدار را پروای خواب و خورد نیست

حسن او شد جلوه‌گر ز آیینه صافی‌دلان

[...]

پروین اعتصامی

از غبار فکر باطل، پاک باید داشت دل

تا بداند دیو، کاین آئینه جای گرد نیست

مرد پندارند پروین را، چه برخی ز اهل فضل

این معما گفته نیکوتر، که پروین مرد نیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه