گنجور

 
صائب تبریزی

عشق خالص را تلاش دیدن محبوب نیست

چون شوددرد طلب کامل کم از مطلوب نیست

بوی پیراهن ز مصر آمد به کنعان سینه چاک

عصمت یوسف حریف جذبه یعقوب نیست

می کند گوینده را دشنام اول کام تلخ

هر که تندی می کند با خلق با خود خوب نیست

با همه زشتی ز دنیا چشم بستن مشکل است

هیچ مکروه اینقدر در دیده ها مرغوب نیست

از شجاعت نیست آلودن به خون حیض تیغ

هر که از نامرد رو گردان شود مغلوب نیست

چون دو دل در آشنایی صاف چون آیینه شد

پرده بیگانگی جز نامه و مکتوب نیست

آه گرد کلفت از دل می برد عشاق را

جز پروبال پری ویرانه را جاروب نیست

ترک هستی کن که در دیوان آن جان جهان

هیچ خدمت، تا ز هستی نگذری، محسوب نیست

بیخرد را مایه آزار گردد برگ عیش

از گلستان قسمت دیوانه غیر از چوب نیست

حور در آیینه تاریک زنگی می شود

هیچ کس در دیده روشندلان معیوب نیست

با گرانجانان عالم تازه رو بر می خوریم

صبر ما در پله خود کمتر از ایوب نیست

سرو صائب از دم سرد خزان آسوده است

مردم آزاده را پروایی از آشوب نیست