گنجور

 
صائب تبریزی

گردش گردون به چشمم گردش پیمانه است

عالم از کیفیت حسن تو یک میخانه است

گرد سرگشتن به یاد می پرستان می دهد

خط مشکینی که بر دور لب پیمانه است

گریه کردن را دلی می باید از گل شادتر

شاهد این حرف رنگین، گریه مستانه است

ذوق رسوایی مرا از خانه بیرون می کشد

سنگ طفلان کهربای مردم دیوانه است

عالمی را نقطه خال لبش بیهوش کرد

نقل این مجلس به صد کیفیت پیمانه است

بالش بخت مرا ریحان تر در کار نست

خواب مخمل بی نیاز از منت افسانه است

صائب از من چند پرسی آشنای کیستی؟

آشنارویی که دارم معنی بیگانه است