مست شد صوفی و جنگش بر سر پیمانه است
خانقه بر هم زد اکنون نوبت میخانه است
ساقیا می ده که جنت مستی و دیوانگی است
دوزخی دارد کسی کو عاقل و فرزانه است
خودپرستان جهان آرایشی دارند و بس
در خرابات است عیش و گنج در ویرانه است
عاشقی این است و جان کندن که من دارم از او
قصه فرهاد و کوه بیستون افسانه است
بر حذر باش ای رقیب از وی که هرکس پیش یار
آشنایی بیش دارد بیشتر بیگانه است
یار نازکخوی، و ما مست، و رقیبان تندخو
دم مزن اهلی چه وقت نعره مستانه است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به حالتی مستی و شور و عشق اشاره میکند. او بیان میکند که حالا وقت میخانه و شادی است و دنیا پر از خودپرستانی است که تنها ظاهری از زیبایی دارند. وی میگوید کسی بهشت را میچشد که دیوانهوار عاشق باشد و آدم عاقل دچار عذاب میشود. عاشقی واقعی سختیها را بر دوش میکشد و مقایسهای با داستان فرهاد و کوه بیستون میکند. همچنین به رقیبان هشدار میدهد که نزد یار هرچه بیشتر آشنایی بیاورند، بیشتر حس دوری پیدا میکنند. در نهایت به وضعیت عاشق و یار نازکخو اشاره کرده و میگوید زمانی برای نعرهزنی و قهر در این حال مستی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: صوفی مست شده و مشغول جنگ بر سر پیمانه است. حالا که خانقاه را به هم زده، وقت آن رسیده که به میخانه برود.
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، شراب بده که حالت مستی و دیوانگی همانند بهشت است؛ ولی هر کس عاقل و خردمند باشد، دوزخی خواهد بود.
هوش مصنوعی: خودپرستان ظاهری زیبا و جذاب دارند، اما در واقع شادی و گنج واقعی در مکانهای خراب و فراموششده وجود دارد.
هوش مصنوعی: عاشقی به معنای تحمل سختیها و فداکاری است که من انجام میدهم. داستان عشق فرهاد به شیرین و تلاش او برای کندهکاری کوه بیستون فقط یک داستان افسانهای است.
هوش مصنوعی: مواظب باش ای رقیب، چرا که هرکس با دوست خود آشنایی بیشتری پیدا کند، ممکن است در واقع بیشتر از او دور شود و بیگانه به نظر برسد.
هوش مصنوعی: دوست نازکخالتی در حال حاضر با ماست و ما هم تحت تأثیر قرار داریم، اما رقبای تندخو حضور دارند. بنابراین، نباید در این شرایط بیمهابا به خوشحالی و شادمانی بپردازیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دین ماروی و جمال و طلعت شاهانه است
کفر ما آن زلف تار و ابروی ترکانه است
از جمال خد و خالش عقل ما دیوانه است
و از شراب عشق او هر دو جهان میخانه است
روح ما خود آن بتست و قلب ما بتخانه است
[...]
سیل در اقلیم ما پیرایه بند خانه است
رخنه مانند قفس آرایش کاشانه است
کام دنیا را برای اهل دنیا واگذار
جغد را ارزانی آن گنجی که در ویرانه است
بر دَر و بامِ دلم ، غم بر سرِ هم ریخته است
[...]
بحث با جاهل ، نه کارِ مردمِ فرزانه است
هر که با اطفال می گردد طرف دیوانه است
از شجاعت نیست با نامرد گردیدن طرف
روی گردانیدن اینجا حمله مردانه است
از نگاه خیره چشمان پردگی گشته است حسن
[...]
چون نگرید شیشه از کمر عمری همصحبتان؟
چشم تا برهم زند، جان بر لب پیمانه است
جرات از اهل جنون خیزد، نه از ارباب عقل
می رمد صد عاقل از جایی که یک دیوانه است
هر کجا می نیست گر گلشن بود غمخانه است
سرو و گل کی جانشین شیشه و پیمانه است
با زبان حال در رفتن ز خود گوید حباب
همدمان در بزم یکرنگی نفس بیگانه است
عاقل است آنکه که بر نادانی خود قائل است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.