سنبل زلف از رخش تا برکنار افتاده است
گل چو تقویم کهن از اعتبار افتاده است
نه لباس تندرستی، نه امید پختگی
میوه خامم به سنگ از شاخسار افتاده است
در چنین وقتی که شاخ خشک ما در آتش است
حله رحمت ز دوش نوبهار افتاده است
ناامیدی می کند خون گریه بر احوال من
کشت امیدم ز چشم نوبهار افتاده است
هرگز از من چون کمان بر دست کس زوری نرفت
این کشاکش در رگ جانم چه کار افتاده است؟
(آفتاب نشأه تا از مشرق مغزم دمید
کوکب عقلم ز اوج اعتبار افتاده است)
شکر گردون ستمگر می کند هر صبح و شام
کار صائب تا به اهل روزگار افتاده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بحران و ناامیدی در زندگی خویش اشاره میکند. او از زوال زیبایی و ارزشها صحبت میکند و میگوید که چیزهای خوب و مثبت، مانند گل و میوه، از بین رفتهاند. در شرایطی که امید و نشاط به کمترین حد رسیده، رحمت و نعمتهای بهاری نیز از او دور شدهاند. همچنین شاعر از تنهایی و رنجی که در دل دارد سخن میگوید و به فقدان عقل و درک در زندگی خود اشاره میکند. در نهایت، او به ستم روزگار و تاثیرات منفی آن بر خود را بیان میکند.
هوش مصنوعی: زلف زیبا و خوش بوی محبوب، مانند سنبلی است که از چهرهاش افتاده و دیگر اثری از زیباییاش باقی نمانده است. همچنین، گل نیز مانند تقویم کهنهای است که دیگر اعتبار و ارزش خود را از دست داده است.
هوش مصنوعی: نه از لباس تندرستی خبری هست، نه امیدی به بالغ شدن میوه خام دارم، زیرامیوه به خاطر سقوط از درخت، روی زمین افتاده است.
هوش مصنوعی: در این زمان که شاخههای خشک ما در آتش قرار دارند، لباس رحمت و برکت بهار بر دوش طبیعت افتاده است.
هوش مصنوعی: ناامیدی بر من غلبه کرده و مانند اشک، بر وضعیت من میریزد؛ امیدم از بین رفته و مانند گلهای بهاری، پژمرده شده است.
هوش مصنوعی: هیچکس مانند من که کمانی در دست دارد و قدرتی ندارد، نتوانسته است این تنش و کشمکش را در وجود من احساس کند. این درد و رنجی که در وجودم هست، چه نشانهای دارد؟
هوش مصنوعی: وقتی که نور خورشید به ذهنم تابید، درخشش عقل و آگاهیام از اوج خودش پایین آمد.
هوش مصنوعی: شکرگزار بودن ستمگر عادت دارد که هر روز و هر شب بر ظلم و ستم خود ادامه دهد، و این موضوع بر کار صائب تاثیر گذاشته و تا به حال به مردم زمانه او رسیده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواب مستی کرده چشمت، در خمار افتاده است
زلف مشکین تو، چون من، بیقرار، افتاده است
چشم بیمار تو را میرم، که در هر گوشهای
چون من مسکین، بیمارش، هزار افتاده است
کار کار افتادگان را باز میبین، گاه گاه
[...]
گر دلم در بر چو آتش بیقرار افتاده است
درّ دریای سرشکم آبدار افتاده است
سنبلت از گل پرستی در چمن پیچیده است
نرگست از خواب مستی در خمار افتاده است
ای سحاب از دیده آبی زن که باد صبح را
[...]
دیده ام تا بر رخ آن گل عذار افتاده است
اشک سرخم بر رخ زرد آشکار افتاده است
هر کسی را اختیاری هست در عالم، مرا
عشق او بر هر دو عالم اختیار افتاده است
مست و حیران و خرابم از کمال حسن یار
[...]
در غمت کارم به چشم اشکبار افتاده است
چشم را با دل مرا با چشم کار افتاده است
لاله ها را چاک می بینم گریبان غالبا
آن سهی قد را گذر بر لاله زار افتاده است
پای بر سبزه نهادی رشک زد آتش بآب
[...]
لخت دل بر جیب و جیبم بر کنار افتاده است
دست و دل گم گشته ، تا بازم چه کار افتاده است
ساز و برگ شادمانی را که می داند کجاست؟
دَرهم ، اندوه و نشاطِ روزگار افتاده است
خسته دل تر می شوم تا تلخ تر نوشم دوا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.