گنجور

 
صائب تبریزی

زلف شب عنبر فشان از نکهت گیسوی اوست

عطسه بی اختیار صبحدم از بوی اوست

می شمارد آسمان را سبزه خوابیده ای

دیده هر کس که محو قامت دلجوی اوست

آن که می سوزد فروغش خواب را در چشم من

آسمان یک شعله نیلوفری از روی اوست

بوی پیراهن گریبان چاک می آید به مصر

می توان دانست کز دیوانگان بوی اوست

یک سر ناخن ندارد عقل اینجا اختیار

عقده دل را گشاد از جنبش ابروی اوست

خانه دل را خیال یار می روبد ز غیر

آه دردآلود من آثار رفت و روی اوست

شیوه های حسن او صائب نیاید در شمار

دلبری یک چشمه کار از نرگس جادوی اوست

 
 
 
نسیمی

مطلع نور تجلی آفتاب روی اوست

لیلة القدری که می گویند هست آن موی اوست

قاب قوسینی که در معراج دید آن شب رسول

گر به چشم دل ببینی هیئت ابروی اوست

عروة الوثقی که خواند عارفش حبل المتین

[...]

اهلی شیرازی

هر کرا حسنی بود آیینه دار روی اوست

هرکه دارد بوی عشقی از سگان کوی اوست

فتنه پیران نه تنها شد که طفل مکتبی

چون الف گوید مرادش قامت دلجوی اوست

عشق خود یاری دهد یعنی که کار کوهکن

[...]

اسیری لاهیجی

ای که کوی یارمیجویی دو عالم کوی اوست

در حقیقت روی جمله خلق عالم سوی اوست

ای که می پرسی نشان از زلف جانان بیگمان

پیش ارباب یقین هر ذره یک موی اوست

نیست کس را جز بسوی قبله رویش سجود

[...]

شیخ بهایی

هر که را حسنی بود آیینه دار روی اوست

هر که دارد داغ عشقی از سگان کوی اوست

فتنه ی پیران نه تنها شد که طفل مکتبی

چون الف گوید مرادش قامت دلجوی اوست

گاه گاه از شرم مردم چشم می پوشم ولی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شیخ بهایی
آشفتهٔ شیرازی

جلوه صبح ازل یک پرتوی از روی اوست

تاری شام ابد اندر شکنج موی اوست

قاب و قوسین و کمان رستتم و تیغ دو سر

این همه اندر اشارات خم ابروی اوست

کعبه و دار السلام و وادی طورو بهشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه