آرزومندی من خدمت و دیدار تو را
چون جفای فلک و محنت من بسیار است
تن من کز تو جدا ماند به نزد همه خلق
چون جهان پیش دل و چشم تو بی مقدار است
دلم از فرقت تو تنگ چو چشم مور است
عیشم از دوری تو تلخ چو زهرمار است
بدل خواب و خرد در دل و در دیده من
شب و روز از غم دیدار تو خون و خار است
گوشم از گوهر الفاظ تو تا محروم است
همچو الفاظ تو چشمم همه گوهر بار است
گرچه یادم نکنی هیچ فراموش نه ای
که مرا با تو و یاد تو فراوان کار است
روزگارت همه خوش باد که بی دیدن تو
روزگار و سر و کارم همه ناهموار است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از آرزوی دیدار معشوق و خدمت به او سخن میگوید. او احساس میکند که دوری از معشوق، او را بسیار رنج میدهد و زندگیش را تلخ کرده است. بدن او از معشوق جداست اما دلش همچنان به او وابسته است. یاد معشوق همیشه با اوست و حتی اگر او را فراموش کند، این احساس از بین نمیرود. شاعر در نهایت آرزو میکند که روزگار معشوق خوش باشد، در حالی که بیدیدن او، زندگیاش پر از مشکلات و ناهماهنگی است.
هوش مصنوعی: آرزو دارم که بتوانم به تو خدمت کنم و تو را ببینم، اما مانند سختیها و دردهایی که سرنوشت برایم به همراه دارد، این آرزو هم بسیار بزرگ و دشوار به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: بدن من که از تو جدا مانده است، در نظر تمام مردم به اندازهای بیارزش است که نمیتواند پیش دل و چشمان تو اهمیت داشته باشد.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر دوری تو خیلی گرفته و ناراحت است، مثل چشمی که به دنبال چیز کوچکی میگردد. شادی و خوشی من از دوری تو به شدت تلخ و ناگوار است، مانند زهر مار.
هوش مصنوعی: خواب و عقل من به خاطر عشق تو هر روز و شب پر از غم و درد است و چشمانم از اشک و اندوه پر شده.
هوش مصنوعی: گوش من به زیبایی کلام تو دسترسی ندارد، اما چشمانم پر از زیباییها و جوانب مختلفی است که میتوانم ببینم.
هوش مصنوعی: هرچند تو مرا فراموش کردهای و به یاد نمیآوری، اما من همواره به یاد تو هستم و فکر و کارم به تو مربوط میشود.
هوش مصنوعی: امیدوارم روزهایت همیشه خوب و خوش باشد، زیرا بیوجود تو، زندگی و کار من پر از دشواری و ناملایمات است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر که از درد تو محروم بود بیمار است
و آنکه داغ تو نه پر سینه او افگار است
دلم از ناوک آن غمزه شکایت نکند
که بر این خسته حق نعمت او بسیار است
گله از بار غم و بار سنم نیست مرا
[...]
اثری در قدح باده ز لعل یار است
قبلهٔ خسته دلان خاک درِ خمّار است
سخن عقل در این کوی ندارد وزنی
عشق از آن دل که در او عقل بود بیزار است
خبر از سوز دلم نیست کسی را چون شمع
[...]
دلم از دردِ فراق تو قوی افگار است
دیده در حسرت یاقوت تو گوهربار است
ای که گفتی خبری از تو صبا برد ولی
مشکل این است که او نیز چو من بیمار است
دور از او کار من آسان بکن ای غم ورنه
[...]
بگذر از توبه و تقوی که همه پندار است
در پی مطرب و می باش که کار این کار است
صف زده دردکشان پیش در میکده اند
زاهد صومعه را وقت پس دیوار است
رشته سبحه که از گوهر اخلاص تهی ست
[...]
بلبلی را که همین با گل بستان کار است
بی گلش دیدن گلزار عجب دشوار است
غرض از بودن باغ است همین دیدن گل
ورنه هر شوره زمینی که بود پر خار است
چمن و غیر چمن هر دو بر آن مرغ بلاست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.