گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعدی

مرا گویند با دشمن برآویز

گرت چالاکی و مردانگی هست

کسی بیهوده خون خویشتن ریخت؟

کند هرگز چنین دیوانگی مست؟

تو زر بر کف نمی‌یاری نهادن

سپاهی چون نهد سر بر کف دست؟

 
 
 
مسعود سعد سلمان

چه خوش عیش و چه خرم روزگار است

که دولت عالی و دین استوار است

سخا را نو شکفته بوستان است

امل را نو دمیده مرغزار است

هنر در مد و دانش در زیادت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سوزنی سمرقندی

چه . . . یر است این ز . . . یر خر زبر دست

که خر چون دید زو، آنگونه بشکست

خر نر را . . . ون در کردم این . . . یر

به سان ماده خر خوابید در غست

چو . . . ادم ماده خر ار، کره بفکند

[...]

مجیرالدین بیلقانی

فلک را عهد بس نااستوار است

همه کار جهان ناپایدارست

بیا کس کز پی یک روزه راحت

بمانده روز و شب در انتظارست

هوایی دارد و آبی زمانه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه