گنجور

 
نظام قاری

بسیار سالها بسر خاک ما رود

کاین آب چشمه آید و باد صبا رود

در جواب او

بسیار صوف و چتر بتشریفها رود

کین پنبه آید وبکلاه و قبا رود

اینست حال جامه که دیدی بکازری

تا دگمها از آنکه برآید کجا رود

درکیسهای جیب عروسان رود عبیر

مانند سرمه دان که در و توتیارود

ای رخت نو بکهنه پوسیده چون رسی

شادی مکن که بر تو همین ماجرا رود

برجامه کتان بهاری چه اعتماد

میلک مکر ببقچه خاص شما رود

در حیرتم ازانکه ندارد لباس خویش

در رخت عاریت بتکبر چرا رود

سوزن بکارد زعجب تیز میرود

ناگاه هم سرش بسر بخیها رود

قاری لت کتان که کنون میکنی نکه

روزی چو لته لت زده در زیر پا رود