دانشمندی را دیدم به کسی مبتلا شده و رازش بر مَلا افتاده. جورِ فراوان بردی و تحمّل بیکران کردی.
باری به لطافتش گفتم: دانم که تو را در مودّتِ این منظور علّتی و بنایِ محبّت بر زَلَّتی نیست؛ با وجود چنین معنی لایقِ قدرِ علما نباشد، خود را متّهم گردانیدن و جورِ بیادبان بردن.
گفت: ای یار! دستِ عتاب از دامنِ روزگارم بدار. بارها در این مصلحت که تو بینی اندیشه کردم و صبر بر جفایِ او سهلتر آید همی که صبر از دیدنِ او و حکما گویند: دل بر مجاهده نهادن آسانتر است که چشم از مشاهده بر گرفتن.
هر که بی او به سر نشاید برد
گر جفایی کند، بباید برد
روزی، از دست، گفتمش، زنهار!
چند از آن روز گفتم استغفار
نکند دوست زینهار از دوست
دل نهادم بر آنچه خاطرِ اوست
گر به لطفم به نزدِ خود خواند
ور به قهرم براند، او داند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستان از عزم و اراده یک دانشمند حکایت دارد که به بیماری دچار شده و راز او فاش شده است. او به رغم تحمل سختیها و ناملایمات، به علت عشق و محبتش به کسی، خود را متهم نمیداند و به محفل علم و ادب احترام میگذارد. در گفتگویی لطیف، او از دوستش میخواهد که از قضاوت سخت روزگار او دست بردارد و توضیح میدهد که تحمل ناملایمات بهتر از دوری از محبوب است. او میگوید که تحمل جفا و درد جدایی آسانتر از نادیده گرفتن کسی است که دوستش دارد. در نهایت، او به این نکته اشاره میکند که هر گونه رفتار از سوی محبوبش، برای او قابل درک است و او دلش را به آنچه که خاطر محبوبش را خوشحال میکند، میسپارد.
دانایی را به محنتِ عشقِ محبوبی گرفتار یافتم که سِرّ وی بر سَرِ جمع فاش شده بود، بسیار ستم میکشید و بیاندازه بردباری مینمود.
یکبار به خوشی و مهربانی با وی گفتم: نیک آگاهم که تو را در دوستداریِ این محبوب سببی ناپسند در کار نیست و بنیادِ مهر بر لغزش و خطا ننهادهای؛ با داشتنِ این نیّت سزاوارِ پایگاهِ دانایان نیست که خود را به تهمت منسوب کنند و از ادب نیاموختگان جفا کشند.
پاسخ داد: ای دوست، دستِ سرزنش از دامنِ عمرم کوتاه کن (=مرا بر این حال سرزنش مکن) که بسی در این کار چنانکه صلاح دانستهای، فکر کردهام ولی شکیبایی بر قهرِ یار آسانتر از شکیب ورزیدن از دیدار و صبر بر محرومی از جمالِ اوست؛ و دانایان بر آنند که دل به رنجِ دوری سپردن و بارِ هجران بردن، سهلتر تا دیده از دیدارِ یار بر دوختن.
کسی که دور از وی نتوان زندگی کرد، اگر ستمی کند، ناگزیر بباید کشید.
یکروز گفتم: امان از جورش، و از آن روز باز چندین بار معذرت و آمرزش از گناه خواستهام.
یار از یار دوری و پرهیز نمیکند، من بدانچه دلخواه اوست، دل بستم؛
چه به مهربانی مرا پیش خود دعوت کند چه به جفا از درگاه دور سازد، وی صلاح کار نیک شناسد و اختیار او را باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.