گنجور

 
سعدی

شبی یاد دارم که یاری عزیز از در در آمد؛ چنان بیخود از جای برجستم که چراغم به آستین کشته شد.

سَرَیٰ طَیْفُ مَنْ یَجْلُو بِطَلْعَتِهِ الدُّجیٰ

شگفت آمد از بختم که این دولت از کجا؟

بنشست و عتاب آغاز کرد که: مرا در حال بدیدی چراغ بکشتی، به چه معنی؟

گفتم: به دو معنی: یکی آن که گمان بردم که آفتاب برآمد و دیگر آنکه این بیتم به خاطر بود:

چون گرانی به پیشِ شمع آید

خیزش اندر میان جمع بِکُش

ور شکرخنده‌ایست شیرین‌لب

آستینش بگیر و شمع بکش

 
 
 
حکایت شمارهٔ ۶ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
حکایت شمارهٔ ۶ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم