حکایت شمارهٔ ۱۰
یکی از شعرا پیش امیر دزدان رفت و ثنایی بر او بگفت. فرمود تا جامه از او بر کنند و از ده به در کنند. مسکین برهنه به سرما همیرفت. سگان در قفای وی افتادند. خواست تا سنگی بر دارد و سگان را دفع کند، در زمین یخ گرفته بود، عاجز شد. گفت: این چه حرامزاده مردمانند، سگ را گشادهاند و سنگ را بسته! امیر از غرفه بدید و بشنید و بخندید. گفت: ای حکیم! از من چیزی بخواه. گفت: جامهٔ خود میخواهم اگر انعام فرمایی.
رضینا مِن نوالِکَ بالرَحیلِ.
امیدوار بود آدمى به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان
سالار دزدان را بر او رحمت آمد و جامه باز فرمود و قبا پوستینی بر او مزید کرد و درمی چند.
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | منبع اولیه: ویکینبشه | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
🎜 معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
تصاویر مرتبط در گنجینهٔ گنجور
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال ۹ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
علیرضا نوشته:
یکی از شعرا پیش رئیس دزدان رفت و شعری برای او گفت.
رئیس دزدان گفت تا لباس او را از تنش دربیاورند و از روستا بیرونش کنند . مرد بیچاره برهنه در سرما رفت . سگها در راه از پشت او آمدمند مرد می خواست سنگی از زمین بردارد و سگها را از خود دور کند . زمین یخ زده بود و سنگها در زیر آن پس نتوانست. گفت این چه وضعیتی است که سگ ها را باز گذاشتند و سنگ ها یخ زده است.
رئیس دزدان از جایگاهش این موضوع را دید و شنید و خندید و گفت : ای مرد دانا از من چیزی درخواست کن تا به تو بدهم . مرد در جواب گفت لباس خود را می خواهم اگر لطف فرمائید.
رئیس دزدان دلش به رحم آمد و لباسش را پس داد و لباسی پوستی و چند درهم پول نیز به او داد.
👆⚐
سامانی نوشته:
در نوشته ی علیرضا جمله ی اصلی رها شده و درست معنی نشده :
خواست تا سنگی بردارد و سگان را دفع کند در زمین یخ گرفته بود عاجز شد. گفت این چه حرامزاده مردمانند سگ را گشادهاند و سنگ را بسته.
یعنی خواست سنگی بردارد و سگها را دور کند . سنگها در زمین یخ زده گیر کرده بودند . نتوانست و گفت :
این دزدان چقدر حرامزاده اند که سگ را رها کرده اند و سنگ را بسته اند .
👆⚐
مستاجران نوشته:
این داستان نشان میدهد که در جوامع اگر شایستگان انتقاد کنند اثر گذار خواهد بود
👆⚐
مسافران نوشته:
در جواب مستاجران ؛
حرف شما درست است اما شرط آن اینست که سران جوامع جملگی دزدان باشند.
👆⚐
اسرا نوشته:
میشه وزن عروضی شعر امیدوار بود آدمی به خیر کسان…. رو بگید.
👆⚐
علی نوشته:
رضینا مِن نوالِکَ بالرَحیلِ
از بخششت به همان ترک کردنت راضی شدیم
👆⚐
محمد چراغی نوشته:
در جواب اسرا:
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
👆⚐
شیخ حسن نوشته:
شاعر چرب زبان، برای چاپلوسی و به امید گرفتن هدیه رفته و در مدح رئیس دزدان شعر سروده. چه ارتباطی به انتقاد داره.
👆⚐
سجاد نوشته:
باسلام
مارا به امید تو خیری نیست حداقل شر مرسان و راحتمان بگذار
یاعلی
👆⚐