چون تنگ نباشد دل مسکین حمامی
کهش یار هم آواز بگیرند به دامی
دیشب همه شب دست در آغوش سلامت
و امروز همه روز تمنای سلامی
آن بوی گل و سنبل و نالیدن بلبل
خوش بود دریغا که نکردند دوامی
از من مطلب صبر جدایی که ندارم
سنگیست فراق و دل محنت زده جامی
در هیچ مقامی دل مسکین نشکیبد
خو کرده صحبت که برافتد ز مقامی
بی دوست حرام است جهان دیدن مشتاق
قندیل بکش تا بنشینم به ظلامی
چندان بنشینم که برآید نفس صبح
کان وقت به دل میرسد از دوست پیامی
آنجا که تویی رفتن ما سود ندارد
الا به کرم پیش نهد لطف تو گامی
زان عین که دیدی اثری بیش نماندهست
جانی به دهان آمده در حسرت کامی
سعدی سخن یار نگوید بر اغیار
هرگز نبرد سوختهای قصه به خامی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عمیق عاشقانه و درد جدایی میپردازد. شاعر از دل تنگ و دلتنگیهایش میگوید که نمیتواند از غم فراق یار راحت باشد. او به شبهایی که در آغوش محبوب بوده اشاره میکند و بوی گل و سنبل را یادآور میشود که هیچگاه دوام نداشته است. شاعر از دلتنگی خود به خاطر جدایی میگوید و فراق را سنگینی میداند که نمیتواند تحمل کند. او بیان میکند که زندگی بدون دوست برایش معنا ندارد و آرزو دارد تا صبح را ببیند که شاید پیامی از یار برسد. در نهایت، شاعر اشاره به این دارد که فقط در حضور معشوق دلش آرام میگیرد و هرگز از غم جدایی چیزی به دیگران نمیگوید.
هوش مصنوعی: وقتی دل آدمی تنگ نباشد، کسی که به دنبال عشق و محبت است میتواند با آسانی و بدون نگرانی به جستجوی همراهی برود و از زندگی لذت ببرد.
هوش مصنوعی: دیشب تمام شب را در آرامش و نزدیکی سپری کردم، اما امروز تمام روز در انتظار یک نوازش و سلام هستم.
هوش مصنوعی: بوی خوش گل و سنبل و صدای ناله بلبل بسیار دلنشین است، اما افسوس که این زیبایی و خوشحالی پایدار نیست.
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از نداشتن صبر در برابر جدایی است. گوینده بیان میکند که درد جدایی برای او سنگین و غیرقابل تحمل است، و دلش از رنج و غم پر شده است. او به نوعی در پی تسکین این درد و رنج است و از وضعیت خود به شدت ناراحت است.
هوش مصنوعی: دل بینوای کسی در هیچ شرایطی نباید به راحتی رنجیده خاطر شود، زیرا عادت به صحبت و دوستی میتواند او را از اوج و مقامش به زمین بیفکند.
هوش مصنوعی: زندگی بدون دوستی بیمعناست و از خستهحالی انتظار روشنایی و شادی را دارم، اما تا زمانی که دوست نیستی، نمیتوانم به دنیای تاریک و پر از غم بروم.
هوش مصنوعی: مدتی مینشینم تا صبح فرارسد، چون در آن زمان پیامی از دوست به دل میرسد.
هوش مصنوعی: در جایی که تو حضور داری، رفتن ما هیچ فایدهای ندارد، مگر اینکه با لطف و مهربانی تو، قدمی برداریم.
هوش مصنوعی: از آن چشمی که چیزی از عشق و زیبایی باقی نمانده، جانم به حسرت و آرزوی شادکامی در دلم بیتاب است.
هوش مصنوعی: سعدی میفرماید که عشق و محبت واقعی در دل کسی دیگر نمیتواند بیان شود و نباید داستانهای تلخ و ناکامی خود را به دیگران بازگو کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای غایت اندیشهٔ دانش سخنت را
می بوسم و می دارم چون دیده گرامی
شاید که ببندد کمر از لطف سخنهات
آب سخن جان سخنگو به غلامی
تو خضری و لطف سخنت آب حیاتست
[...]
ای داده بر وی تو قمر داو تمامی
پیش تو کمر بسته اسیران به غلامی
از شرم بنا گوش تو در گوشه نشیند
گر ماه ببیند که تو در گوشهٔ بامی
هر لحظه بدان زلف چو دامم بفریبی
[...]
گر طالب آنی که بماند ز تو نامی
از خانه ناموس برون نه دو سه گامی
قربان شو و بشنو ز لب یار پیامی:
عیار چو منصور شود بر همه کامی
ای ماه معربد، ز کجایی و چه نامی؟
یا رب بفدای تو دو صد جان گرامی
هر شیوه که بینم همه حسنست و ملاحت
روی تو ز روم آمد و زلفین تو شامی
پیچ و گره زلف تو ناگاه عیان شد
[...]
چون تنک نباشد دل مسکین حمامی
کش یار هم آواز بگیرند بدامی
بی لبس نفیست که کند پیش قیامی
هر جا که روی پیش بزرگان بسلامی
فانوس بوالا چه کند خیمه پردود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.