گنجور

 
نظام قاری

چون تنک نباشد دل مسکین حمامی

کش یار هم آواز بگیرند بدامی

در جواب آن

بی لبس نفیست که کند پیش قیامی

هر جا که روی پیش بزرگان بسلامی

فانوس بوالا چه کند خیمه پردود

قندیل بکش تا نبشینم بظلامی

بآاسترای روی اتو دیده مگو حال

هرگز نبرد سوخته قصه بخامی

بر شرب فراویزکه راندند خوش افتاد

چون دست من ودامن طاوس خرامی

خرگاه به پیرامن وی خج ببرکت

گوئی بر شاهیست کمر بسته غلامی

معجر چو بر آن دامک سر دید سر آغوش

میگفت زاندوه جدائی بمقامی

چین گربجین آورد از غم نه عجب آن

کش یارهم آغوش بگیرند بدامی

قاری جهت رخت بود جاه و بزرگی

هربی سروپائی نشود صدر انامی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode