عشق جانان در جهان هرگز نبودی کاشکی
یا چو بود اندر دلم کمتر فزودی کاشکی
آزمودم درد و داغ عشق باری صد هزار
همچو من معشوقه یک ره آزمودی کاشکی
نغنویدم زان خیالش را نمیبینم به خواب
دیدهٔ گریان من یک شب غنودی کاشکی
از چه ننماید به من دیدار خویش آن دلفروز
راضیم راضی چنان روی ار نمودی کاشکی
هر زمان گویم ز داغ عشق و تیمار فراق
دل ربود از من نگارم جان ربودی کاشکی
نالههای زار من شاید که گر کس نشنود
لابههای زار من یک شب شنودی کاشکی
سعدی از جان میخورد سوگند و میگوید به دل
وعدههایش را وفا باری نمودی کاشکی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از سعدی بیانگر احساسات عمیق عاشقانه و درد فراق است. شاعر آرزو میکند که عشق او هرگز در زندگیاش وجود نداشت یا اگر هم بود، شدت آن کمتر بود. او از تجربههای تلخ عشق و داغ فراق سخن میگوید و حسرت میخورد که معشوقش او را نمیبیند و نمیشنود. در نهایت، شاعر از عدم وفای وعدههای معشوق دردمند است و آرزو دارد که این وعدهها حقیقت پیدا کند.
هوش مصنوعی: عشق محبوب همیشه در دنیا وجود نداشت، ای کاش یا اگر هم بود، در دلم کمتر شدت میگرفت. ای کاش.
هوش مصنوعی: در طول زندگی تجربههای زیادی از درد و اندوه عشق را پشت سر گذاشتهام، اما کاش فقط یک بار تو هم اعتماد کرده و معشوقهام را امتحان میکردی.
هوش مصنوعی: من از خیالش نمیتوانم بخوابم و در عوض، در خواب فقط تصویر او را میبینم که در حال گریه است. ای کاش فقط یک شب از این غم آزاد میشدم.
هوش مصنوعی: چرا آن محبوب به من رویش را نشان نمیدهد؟ من از دیدن چهرهاش راضیام و ای کاش روزی آن چهره را میدیدم.
هوش مصنوعی: هر بار که درباره درد عشق و غم دوری صحبت میکنم، محبوبم دل مرا میرباید و جانم را میستاند. کاش این وضعیت تغییر کند.
هوش مصنوعی: شاید نالههای غمانگیز من را کسی نشنود، اما ای کاش یک شب کسی لابههای دلbroken من را بشنود.
هوش مصنوعی: سعدی از دلش سوگند میخورد و بیان میکند که ای کاش وعدههایی که به او داده شده، به حقیقت تبدیل میشدند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
دلربایی دل ز من ناگه ربودی کاشکی
آشنایی قصهٔ دردم شنودی کاشکی
خوب رخساری نقاب از پیش رخ برداشتی
جذبهٔ حسنش مرا از من ربودی کاشکی
ای دریغا! دیدهٔ بختم بخفتی یک سحر
[...]
دانه ما در ضمیر خاک بودی کاشکی
یا چو سر زد در زمان دهقان درودی کاشکی
آن که آخر سر به صحرا داد بی بال و پرم
روز اول این قفس را در گشودی کاشکی
هر چه از دل می خورم از روزیم کم می کنند
[...]
دیده خاک راه جولان تو بودی کاشکی
حیرتی هر دم به حیرت می فزودی کاشکی
بلبل و پروانه نرد جانسپاری باختند
نیم جانی داشتم می آزمودی کاشکی
صبح در بزم تو می سوزد سپند آفتاب
[...]
ناله ام را در دلش تأثیر بودی کاشکی
شکوه ام را گاهگاهی می شنودی کاشکی
سیل را بی تابی از ساحل به دربا می برد
بی قراری های ما، می داشت سودی کاشکی
گلستان نبود به دستان، عندلیبان را چه شد؟
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.