گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

با دوستان ثشسته چه جای ملامت است

از دشمنان گسسته چه وقت ملالت است

از عقل خیره میکشم امروز انتقام

در پیشگاه عشق که بیت العدالت است

خطی نوشته بر لب میگون بمشک ناب

کانجا برات روزی مردم حوالت است

از من رسول عشق تو باشی بسوی خویش

ورنه در این میانه چه جای رسالت است

با اشک و آه کرده ام از چشم و دل برون

هرچشم و آرزو که ز خوف و خجالت است

هربیع و عقد را که بفتوای عقل بود

اندر حضور مفتی عشقم اقالت است