گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

با دوستان ثشسته چه جای ملامت است

از دشمنان گسسته چه وقت ملالت است

از عقل خیره میکشم امروز انتقام

در پیشگاه عشق که بیت العدالت است

خطی نوشته بر لب میگون بمشک ناب

کانجا برات روزی مردم حوالت است

از من رسول عشق تو باشی بسوی خویش

ورنه در این میانه چه جای رسالت است

با اشک و آه کرده ام از چشم و دل برون

هرچشم و آرزو که ز خوف و خجالت است

هربیع و عقد را که بفتوای عقل بود

اندر حضور مفتی عشقم اقالت است

 
 
 
سعدی

مجنون عشق را دگر امروز حالت است

کاسلام دین لیلی و دیگر ضلالت است

فرهاد را از آن چه که شیرین ترش کند

این را شکیب نیست گر آن را ملالت است

عذرا که نانوشته بخواند حدیث عشق

[...]

سلمان ساوجی

نی نی سخن مپرس که جای ملالت است

دانم ملالت است و ندانم چه حالت است

فروغی بسطامی

عمری که صرف عشق نگردد بطالت است

راهی که رو به دوست ندارد ضلالت است

من مجرم محبت و دوزخ فراق یار

واه درون به صدق مقالم دلالت است

گیرم به خون دیده نویسم رساله را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه