گنجور

 
سعدی

به تو مشغول و با تو همراهم

وز تو بخشایش تو می‌خواهم

همه بیگانگان چنین دانند

که منت آشنای درگاهم

ترسم ای میوه درخت بلند

که نیایی به دست کوتاهم

تا مرا از تو آگهی دادند

به وجودت گر از خود آگاهم

همه در خورد رای و قیمت خویش

از تو خواهند و من تو را خواهم

بلبل بوستان حسن توام

چون نیفتد سخن در افواهم

می‌کشندم که ترک عشق بگو

می‌زنندم که بیدق شاهم

ور به صد پاره‌ام کنی زین رنگ

بنگردم که صبغة اللهم

سعدیا در قفای دوست مرو

چه کنم می‌برد به اکراهم

میل از این جانب اختیاری نیست

کهربا را بگو که من کاهم

 
 
 
غزل ۴۳۰ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل ۴۳۰ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

ای دو زلفت دراز و بالا هم

وی دو لعلت نهان و پیدا هم

شوخ تنها که خواند چشم ترا

چشم تو شوخ هست و رعنا هم

بستهٔ تو هزار نادان هست

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
نظامی

من رئیس فلان رصد گاهم

کز مطیعان دولت شاهم

اوحدی

گر چه شد مدتی که در راهم

همچنان در هبوط این چاهم

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اوحدی
شیخ محمود شبستری

لطف او گر نگفتی «آتاهم»

«یحملوا» ذاک بل «حملناهم»

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه