گنجور

 
شیخ محمود شبستری

بر رهی می​گذشت شیخ مهین

سعد دین حمویه با تمکین

برکۀ آب بود در ره پیر

که گذشتن از آن نبود گزیر

مرکب شیخ ز آب باز جهید

عکس خود را چو اندر آب بدید

شیخ گفت آب را بشورانید

عکس او را بر او بپوشانید

آب روشن از آن مکدر گشت

بی تعب اسب شیخ از آن بگذشت

کرد اشارت پس آنگه از چپ و راست

سوی اصحاب کین طریق شما است

اسب نفس تو توسن آمد هان

تا نگردی از آن تو سرگردان

تا که در وی رمیدنی باشد

آن هم از عکس دیدنی باشد

چون ز خودبینی او گرفت آرام

بضرورت شود به زیر تو رام

اگر از سنّتی شود خودبین

رو مباحی به ضدّ آن بگزین

هر عبادت که گشت عادت تو

قوت نفس است آن عبادت تو

پس مداواة صاحب استعداد

نکند جز به صورت اضداد

به تو خیری که باشد اندر دیر

بهتر از مسجد است با «اناخیر»

سرّ تکلیف حکم تعجیز است

داند آن کس که اهل تمییز است

بار برداشت آدمی فضول

ایزدش خواند از آن «ظُلوم و جهول»

لطف او گر نگفتی «آتاهم»

«یحملوا» ذاک بل «حملناهم»

کی به پایان رسیدی ای گمراه

تو و بار تو بی «یتوب اللّه»

بار او کرد تا فرو ماند

تختۀ عجز خویش برخواند

خوان «امّن یجیب» ساز کند

در «انی قریب» باز کند

معصیت کان ترا به عذر آرد

بهتر از طاعتی که عجب آرد

کبر ابلیس و عجز آدم بین

زان دو یک کار بهر خود بگزین

آن لعین ابد ز خودبینی

وین صفی احد ز مسکینی

بهم آوردم این سخن سر و بن

طاعت از بهر نفس خویش مکن

هرچه خواهی کز آن شوی مهتر

هرچه کمتر کنی ترا بهتر

گاه گاهی اعوذ بالشیطان

گفته​اند اهل دل من الرحمان