گنجور

 
سعدی

گر به رخسار چو ماهت صنما می‌نگرم

به حقیقت اثر لطف خدا می‌نگرم

تا مگر دیده ز روی تو بیابد اثری

هر زمان صد رهت اندر سر و پا می‌نگرم

تو به حال من مسکین به جفا می‌نگری

من به خاک کف پایت به وفا می‌نگرم

آفتابی تو و من ذره مسکین ضعیف

تو کجا و من سرگشته کجا می‌نگرم

سر زلفت ظلمات است و لبت آب حیات

در سواد سر زلفت به خطا می‌نگرم

هندوی چشم مبیناد رخ ترک تو باز

گر به چین سر زلفت به خطا می‌نگرم

راه عشق تو دراز است ولی سعدی وار

می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode