گنجور

 
سعدی

گر به رخسار چو ماهت صنما می‌نگرم

به حقیقت اثر لطف خدا می‌نگرم

تا مگر دیده ز روی تو بیابد اثری

هر زمان صد رهت اندر سر و پا می‌نگرم

تو به حال من مسکین به جفا می‌نگری

من به خاک کف پایت به وفا می‌نگرم

آفتابی تو و من ذره مسکین ضعیف

تو کجا و من سرگشته کجا می‌نگرم

سر زلفت ظلمات است و لبت آب حیات

در سواد سر زلفت به خطا می‌نگرم

هندوی چشم مبیناد رخ ترک تو باز

گر به چین سر زلفت به خطا می‌نگرم

راه عشق تو دراز است ولی سعدی وار

می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم

 
 
 
غزل ۳۹۳ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۳۹۳ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سیف فرغانی

گر کسی را حسد آید که تو را می‌نگرم

من نه در روی تو، در صنع خدا می‌نگرم

من از آن توام و هر چه مرا هست تو راست

روشنست اینکه به چشم تو تو را می‌نگرم

خصم گوید که روا نیست نظر در رویش

[...]

آشفتهٔ شیرازی

تا در آیینه رویت صنما می‌نگرم

کافرم گر به جز از نور خدا می‌نگرم

چشم ظاهر بکنم دیده دل باز کنم

تا نگویی به تو از نفس و هوا می‌نگرم

هرچه آید ز تو گر خود همه جور است و جفا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه