گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعدی

به عمر خویش ندیدم شبی که مرغ دلم

نخواند بر گل رویت چه جای بلبل باغ

تو را فراغت ما گر بود و گر نبود

مرا به روی تو از هر که عالمست فراغ

ز درد عشق تو امید رستگاری نیست

گریختن نتوانند بندگان به داغ

تو را که این همه بلبل نوای عشق زنند

چه التفات بود بر ادای منکر زاغ

دلیل روی تو هم روی توست سعدی را

چراغ را نتوان دید جز به نور چراغ

 
 
 
غزل ۳۴۳ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل ۳۴۳ به خوانش عندلیب
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۳۴۳ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
قطران تبریزی

خزان ببرد بهاء همه بهار ز باغ

ز برگ زرد بدینار زرد ماند راغ

چراغ شمس فلک زیر دود گشت نهان

شد از ترنج همه باغ پر ز شمع و چراغ

شمال سرد پدید آمد و پدید آورد

[...]

خواجوی کرمانی

بیار باده که وقت گلست و موسم باغ

ز مهر بر دل پر خون لاله بنگر داغ

دماغ عقل معطر کن از شمامه ی می

بود که بوی عفافش برون رود ز دماغ

گهی که زاغ شب از آشیان کند پرواز

[...]

کمال خجندی

کنار آب و لب جویبار و گوشه باغ

خوش است با صنمی سرو قد به شرط فراغ

نواخت ریختها در چمن مغنی آب

ترانه های نر او لطیف ساخت دماغ

شب بهار و شبستان باغ و صحبت یار

[...]

حافظ

سَحَر به بویِ گلستان دَمی شدم در باغ

که تا چو بلبلِ بیدل کُنَم عِلاجِ دِماغ

به جلوهٔ گلِ سوری نگاه می‌کردم

که بود در شبِ تیره به روشنی چو چراغ

چُنان به حُسن و جوانیِ خویشتن مغرور

[...]

اهلی شیرازی

ز بهر کلبه عاشق دلا مجوی چراغ

که شمع مجلس او بس بود فتیله داغ

دل از چمن نگشاید اسیر عشق ترا

که پیش بلبل عاشق قفس نماید باغ

به جرعه یی بزن آبی بر آتشم که رسید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه