گنجور

 
اهلی شیرازی

چند فتد به کشتنم زلف تو ماه برطرف

روی تو میکشد مرا زلف سیاه برطرف

چشم خوش تو برد دل تهمت او بخط فکند

چون دل برده خواستم کرد نگاه برطرف

تا نرسد غبار دل بر تو ز رهگذار من

سیل سرشک گرد من کرد ز راه برطرف

پیش قد تو کی بود یاد بهشت و طوبیم

نخل گل است در میان شاخ گیاه برطرف

اهلی اگر ترا کشد یار فرشته خوی تو

لاف وفا بهانه بس جرم و گناه برطرف

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode