گنجور

 
سعدی

یار آن بود که صبر کند بر جفای یار

ترک رضای خویش کند در رضای یار

گر بر وجود عاشق صادق نهند تیغ

بیند خطای خویش و نبیند خطای یار

یار از برای نفس گرفتن طریق نیست

ما نفْس خویشتن بکُشیم از برای یار

یاران شنیده‌ام که بیابان گرفته‌اند

بی‌طاقت از ملامت خلق و جفای یار

من ره نمی‌برم مگر آن جا که کوی دوست

من سر نمی‌نهم مگر آن جا که پای یار

گفتی هوای باغ در ایام گل خوش‌ست

ما را به در نمی‌رود از سر هوای یار

بُستان بی‌مشاهده دیدن مجاهده‌ست

ور صد درخت گل بنشانی به جای یار

ای باد اگر به گلشن روحانیان رَوی

یار قدیم را برسانی دعای یار

ما را ز درد عشق تو با کس حدیث نیست

هم پیش یار گفته شود ماجرای یار

هر کس میان جمعی و سعدی و گوشه‌ای

بیگانه باشد از همه خلق آشنای یار

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
غزل ۳۰۰ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل ۳۰۰ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سیف فرغانی

تا چند بر امید روم در سرای یار

در سر خمار باده و در دل هوای یار

خلقی بدستبوس وی آسان همی رسند

ما را مجال نه که ببوسیم پای یار

دل بر دیار وهر چه برد (نیز) آن اوست

[...]

آشفتهٔ شیرازی

یارش مخوان که شکوه کند از جفای یار

یا بر رضای خود نه پسندد رضای یار

گر کار یار حمل کنی بر خطا خطاست

باید صواب محض شماری خطای یار

قربان کشند و خوان بنهند از برای دوست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه