تا چند بر امید روم در سرای یار
در سر خمار باده و در دل هوای یار
خلقی بدستبوس وی آسان همی رسند
ما را مجال نه که ببوسیم پای یار
دل بر دیار وهر چه برد (نیز) آن اوست
جان هم ذخیره ییست درین تن برای یار
در عشق یار از سر جانی که داشتم
برخاستم که جان ننشیند بجای یار
گر در رضای یار رود جان و دل ازاو
عاشق بترک هردو بجوید رضای یار
درمان ز کس طلب نکند دردمند دوست
در عافیت نظر نکند مبتلای یار
ذکرست بی زبان زوی اندر دهان من
جانست یک جهان نه تن اندر قبای یار
سلطان که چون امیر شوی نان او خوری
گر زر دهد ازو نپذیرد گدای یار
هم سنگ ما گهر شودازآفتاب دوست
هم مس ما چو زرشود ازکیمیای یار
گر بهر یار سنگ جفا بر سرت زنند
رو ترک سر بگیروبسر بر وفای یار
یاری که بردر کرم اودریغ نیست
جود ازنیاز عاشق و عفو از خطای یار
گر دربهشت جای دهندم بآخرت
مقصود من ازو نبود جزلقای یار
چندین هزار بیت بگفتند شاعران
یک بیت کس نگفت که باشد سزای یار
شاعر زدرد عاشق شوریده غافلست
او ومدیح مردم و ما وثنای یار
از یار اگر جفا رسدت سیف صبر کن
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند در رضای یار
گر بر وجود عاشق صادق نهند تیغ
بیند خطای خویش و نبیند خطای یار
یار از برای نفس گرفتن طریق نیست
[...]
یارش مخوان که شکوه کند از جفای یار
یا بر رضای خود نه پسندد رضای یار
گر کار یار حمل کنی بر خطا خطاست
باید صواب محض شماری خطای یار
قربان کشند و خوان بنهند از برای دوست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.