گنجور

 
سعدی

به حسن دلبر من هیچ در نمی‌باید

جز این دقیقه که با دوستان نمی‌پاید

حلاوتیست لب لعل آبدارش را

که در حدیث نیاید چو در حدیث آید

ز چشم غمزده خون می‌رود به حسرت آن

که او به گوشه چشم التفات فرماید

بیا که دم به دمت یاد می‌رود هر چند

که یاد آب به جز تشنگی نیفزاید

امیدوار تو جمعی که روی بنمایی

اگر چه فتنه نشاید که روی بنماید

نخست خونم اگر می‌روی به قتل بریز

که گر نریزی از دیده‌ام بپالاید

به انتظار تو آبی که می‌رود از چشم

به آب چشم نماند که چشمه می‌زاید

کنند هر کسی از حضرتت تمنایی

خلاف همت من کز توام تو می‌باید

شکر به دست ترش روی خادمم مفرست

و گر به دست خودم زهر می‌دهی شاید

تو همچو کعبه عزیز اوفتاده‌ای در اصل

که هر که وصل تو خواهد جهان بپیماید

من آن قیاس نکردم که زور بازوی عشق

عنان عقل ز دست حکیم برباید

نگفتمت که به ترکان نظر مکن سعدی

چو ترک ترک نگفتی تحملت باید

در سرای در این شهر اگر کسی خواهد

که روی خوب نبیند به گل برانداید

 
 
 
غزل ۲۷۶ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۲۷۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۷۶ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ابوسعید ابوالخیر

خوش آید او را چون من بناخوشی باشم

مرا که خوشی او بود ناخوشی شاید

مرا چو گریان بیند بخندد از شادی

مرا چو کاسته بیند کرشمه بفزاید

مسعود سعد سلمان

دلم ز اندوه بی حد همی نیاساید

تنم ز رنج فراوان همی بفرساید

بخار حسرت چون بر شود ز دل به سرم

ز دیدگانم باران غم فرود آید

ز بس غمان که بدیدم چنان شدم که مرا

[...]

سنایی

زهی سزای محامد محمد بن خطیب

که خطبه‌ها همی از نام تو بیاراید

چنان ثنای تو در طبعها سرشت که مرغ

ز شاخسار همی بی‌ثبات نسراید

ز دور نه فلک و چار طبع و هفت اختر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
وطواط

بهار باز جهان را همی بیاراید

جمال چهرهٔ بستان همی بیفزاید

بسان جلوه گران گوش و گردن گیتی

بگونه گونه جواهر همی بیاراید

سحاب روی شکوفه همی بیفروزد

[...]

انوری

خدای کار چو بر بنده‌ای فرو بندد

به هرچه دست زند رنج دل بیفزاید

وگر به طبع شود زود نزد همچو خودی

ز بهر چیزی خوار و نژند باز آید

چو اعتقاد کند کز کسش نباید چیز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه