گنجور

 
سعدی

باد آمد و بوی عنبر آورد

بادام شکوفه بر سر آورد

شاخ گل از اضطراب بلبل

با آن همه خار سر درآورد

تا پای مبارکش ببوسم

قاصد که پیام دلبر آورد

ما نامه بدو سپرده بودیم

او نافه مشک اذفر آورد

هرگز نشنیده‌ام که بادی

بوی گلی از تو خوشتر آورد

کس مثل تو خوبروی فرزند

نشنید که هیچ مادر آورد

بیچاره کسی که در فراقت

روزی به نماز دیگر آورد

سعدی دل روشنت صدف وار

هر قطره که خورد گوهر آورد

شیرینی دختران طبعت

شور از متمیزان برآورد

شاید که کند به زنده در گور

در عهد تو هر که دختر آورد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
غزل ۱۸۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۱۸۱ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سیف فرغانی

عشق تو مرا ز من برآورد

بردم ز خود و ز تن درآورد

حسنت بکرشمهای شیرین

صد شور ز جان من برآورد

عشق آمده بود بر در دل

[...]

نظام قاری

باد آمد و بوی عنبر آورد

بادام و شکوفه بر سرآورد

تن چون زلحاف سر برآورد

کوته جبه زود در بر آورد

شد غرقه بجیب خویشتن حبر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه