چو ابر زلف تو پیرامن قمر میگشت
ز ابر دیده کنارم به اشک تر میگشت
ز شور عشق تو در کام جان خسته من
جواب تلخ تو شیرینتر از شکر میگشت
خوی عذار تو بر خاک تیره میافتاد
وجود مرده از آن آب جانور میگشت
اگر مرا به زر و سیم دسترس بودی
ز سیم سینه تو کار من چو زر میگشت
دل از دریچه فکرت به نفس ناطقه داد
نشان حالت زارم که زارتر میگشت
ز شوق روی تو اندر سر قلم سودا
فتاد و چون من سودازده به سر میگشت
ز خاطرم غزلی سوزناک روی نمود
که در دماغ فراغ من این قدر میگشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
خیال روی توام دوش در نظر میگشت
وجود خستهام از عشق بیخبر میگشت
همای شخص من از آشیان شادی دور
چو مرغ حلق بریده به خاک بر میگشت
دل ضعیفم از آن کرد آه خون آلود
[...]
دلی که روز و شبان از پی نظر میگشت
ز زخم تیزنظر دوش بیخبر میگشت
کسی که پا نکشیدی ز کعبه در همه عمر
به طوف میکده میدیدمش به سر میگشت
بلی مسیر قمر عقربست و این عجبست
[...]
دلم به کوی تو هر شام تا سحر میگشت
سحر چو میشد از آن کو به ناله بر میگشت
پس از مجاهده چون همدم تو میگشتم
دل از مشاهده مدهوش و بی خبر میگشت
به آرزوی تو یک قوم کو به کو میرفت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.