گنجور

 
ابوالفرج رونی

مرا گویی که «تو خصم حقیری»

تو هم مرد دبیری نه امیری

مسلمان‌وار پندت داد خواهم

تو خود پند مسلمان کی پذیری؟

فراوانت پلنگانند خصمان

مگر با موش خصمی در نگیری

که گر چنگ پلنگی در تو آید

بیاید بر تو می‌زد تا بمیری

 
 
 
حکیم نزاری

موحّدوار کن در عشق سیری

مبین گر صادقی جز دوست غیری

چنان بی خویش می باید محقّق

که مسجد باز نشناسد ز دیری

ز دست خو خلاصی جوی خود را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه