گنجور

 
ابوالفرج رونی

نظام عالم و خورشید ملک و ذات هنر

نصیر دولت و پشت هدی و روی ظفر

ابوالمظفر شاه مظفر ابراهیم

که اختیار خدای است و افتخار بشر

سپهر دولت عالیش را کهین برجی است

زمین ولایت صافیش را کهین کشور

ز حزم اوست بهر کامگاه صد ناظر

ز عزم اوست بهر تیردار صد لشکر

گشاده چشم به دیدار او شهور و سنین

نهاده گوش به گفتار او قضا و قدر

اگر شمایل حلمش به باد برگذرد

دهد شکوه تجلیش باد را لنگر

وگر فضایل طبعش به کوه برشمرند

سبک ز خاصیتش کوه را برآید پر

لطیفه های عرض راز بهر خویشی جنس

همی به چرخ برد همتش گرفته به پر

گرو به جنس عرض نیستی بدین معنی

فرود چرخ نهشتی فراز یک جوهر

چگونه گوئی کز کوکنار یابد خواب

کسی که او را سودا دهد سهر به سحر

از آن سپس که همی عدل و سهم شاه دهند

به چشم راحت خواب و به چشم رنج سهر

بهشت ملک جهان را ز تیغ نصرت شاه

صراط وار پلی مشگل است پیش اندر

که جز به قوت ایمان و امر طاعت او

برو نیارد دور سپهر کرد گذر

کسی که فکرت او برنهد به ذروه قدم

کسی که حکمت او برکشد به جیحون سر

ز دولتش به هوا برگرفته بیند جای

ز نصرتش به زمین درگشاده یابد در

خیال هیبت او گربه بیشه عبره کند

در او به عبرت بگذر به حال او بنگر

به جوی آب درش آب رنگ مانده سراب

به روی خاک برش خاره گشته خاکستر

نه هیچ ساکن و جنبان بر او مگر انجم

نه هیچ طایر و سایر در او مگر صرصر

چو شیر رایت شیر دلیر او بیدل

چو شاخ آهو شاخ درخت او بی بر

توئی که باد نیابد به بارگاه ترا

توئی که خاک ندارد به دستگاه تو زر

زامن عدل تو در صید باز گیرد کبک

ز سهم تیغ تو در رزم ماده گردد نر

به جای جد تو دهر آلتی است هزل نمای

بشان ملک تو عدل آیتی است حق گستر

نهد یقین تو بر طبع سنگ مهر و وفا

نهد نگین تو در مهر موم سمع و بصر

همیشه تا که بود در نظاره گاه سپهر

یکی ز شادی فربه یکی ز غم لاغر

کمال دولت یاب و جمال نعمت بین

نهال ملک نشان و بساط عدل سپر

دهان عالم بر مدحتت گشاده زبان

میان جوزا بر طاعتت ببسته کمر