ترتیب ملک و قاعده حلم و رسم داد
عبدالحمید احمد عبدالصمد نهاد
رایش به مشرق اندر جرمی منور است
خورشید از او برآید هر روز بامداد
بی حلم او بطبع بپرد چو باد خاک
بی امر او ز جای نجنبد چو خاک باد
عقل اوستاد اوست ولیکن کفایتش
بگذشت از آنچه حاجتش آید به اوستاد
زو بختیارتر به فلک بر فلک نبود
زو نامدارتر به جهان در جهان نزاد
برخاست بخل و خواست که با جود برزند
چون دست او بدید ز پای اندر اوفتاد
بنمود خاصیت به هوا کف راد او
ابر از هوا درآمد و باران در ایستاد
یارب گشاد دار همه ساله کار او
چونان که کار غزو به شاه جهان گشاد
این عز و این بزرگی و این جاه وین جمال
تا چرخ پایدار بود پایدار باد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نرگس نگر، چگونه همی عاشقی کند
بر چشمکان آن صنم خَلُّخینژاد
گویی مگر کسی بشد، از آب زعفران
انگشت زرد کرد و به کافور بر نهاد
از باغ باد بوی گل آورد بامداد
وز گل مرا سوی مل سوری پیام داد
گفتا من آمدم تو بیا تا بروی من
آزادگان ز خواجه بنیکی کنند یاد
خواجه بزرگ ابوعلی آن بی بهانه جود
[...]
یک نیمه عمر خویش ببیهودگی بباد
دادیم و ساعتی نشدیم از زمانه شاد
از گشت آسمانی و تقدیر ایزدی
برکس چنین نباشد و برکس چنین مباد
یا روزگار کینه کش از مرد دانشست
[...]
تا آفریدگار مرا رای و هوش داد
بی کس ترم نیاید از خویشتن بیاد
آن روزگار شیرین چون باد بر گذشت
این روزگار تلخ همان بگذرد چو باد
گر باز روزگار مساعد شود مرا
[...]
غلبه فروش خواجه که ما را گرفت باد
بنگر که داروش ز چه فرمود اوستاد
گفتا که پنجپایک و غوک و مکل بکوب
در خایه هل تو چنگ خشنسار بامداد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.