ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - در مدح عبدالحمید احمد عبدالصمد

ترتیب ملک و قاعده حلم و رسم داد

عبدالحمید احمد عبدالصمد نهاد

رایش به مشرق اندر جرمی منور است

خورشید از او برآید هر روز بامداد

بی حلم او بطبع بپرد چو باد خاک

بی امر او ز جای نجنبد چو خاک باد

عقل اوستاد اوست ولیکن کفایتش

بگذشت از آنچه حاجتش آید به اوستاد

زو بختیارتر به فلک بر فلک نبود

زو نامدارتر به جهان در جهان نزاد

برخاست بخل و خواست که با جود برزند

چون دست او بدید ز پای اندر اوفتاد

بنمود خاصیت به هوا کف راد او

ابر از هوا درآمد و باران در ایستاد

یارب گشاد دار همه ساله کار او

چونان که کار غزو به شاه جهان گشاد

این عز و این بزرگی و این جاه وین جمال

تا چرخ پایدار بود پایدار باد