این نگه و چشم و زلف و رو که تو داری
با دل آسوده سنگ را نگذاری
با لبش ای لعل ناب در چه حسابی
با رخش ای آفتاب در چه شماری
از تو یکی قطره آب بحر محیط است
و ز تو یکی ذره ز آفتاب هزاری
دین و دل ای پادشاه صورت و معنی
ما بتو دادیم، اختیار تو داری
هیچ تو از روز بازخواست نترسی
هیچ تو شرم از خدا و خلق نداری
دل چو رضی مینهی به درد وداعش
چاره نداری جز آنکه جان بسپاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش همه شب همی گریست به زاری
ماه من آن ترک خوبروی حصاری
برد و بناگوش سایبانش همی کرد
یک ز دگر حلقه های زلف بخاری
از بس کآب دو چشم او بهم آمد
[...]
ای مونس دیده با ضمیرم یاری
اندر دل من نشسته بیداری
آه که دلم برد غمزههای نگاری
شیر شگرف آمد و ضعیف شکاری
هیچ دلی چون نبود خالی از اندوه
درد و غم چون تو یار و دلبر باری
از پی این عشق اشکهاست روانه
[...]
باز جهان تازه کرد قدرتِ باری
باده بده بر نسیمِ بادِ بهاری
گُل بُنِ بشکفته و طراوت و زینت
بلبلِ شوریده و شفاعت و زاری
باد چو زلفِ بنفشه کرد به شانه
[...]
عمر گذشت، ای دل شکسته، چه داری؟
چارهٔ کاری نمیکنی، به چه کاری؟
روز بیهوده صرف کردهای، اکنون
گریهٔ بیهوده چیست در شب تاری؟
آنچه ز عمر تو فوت گشت ز روزی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.